گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

قدری شراب از رضیّ الّدین بخواستم

میداد وعده مدّتهای مدید بود

ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود

والحق ز خرّمی شب من روز عید بود

دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر

وانگه چگونه مختصری نامفید بود

آبی به بوی گنده ولیکن به طعم بد

بدرنگ همچو جرعۀ جام صدید بود

آغشته بد به دردی و خاشاک گفتیی

در بول اسب ریزۀ سرکین ترید بود

گفتم همین زمان بر او باز برهلا

گو این مروّت از کرم تو بعید بود

این بادۀ چنین ز بتر جای آورند

گفتا آری از خم خواجه حمید بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فیاض لاهیجی

امشب که در چمن ز قدومش نوید بود

خلوت‌سرای غنچه گلستان عید بود

دیدیم در چمن عجب آیین اتّحاد

گل داشت ز خم کاری و بلبل شهید بود

یک عمر در میانة ما و نگاه دوست

[...]

حزین لاهیجی

محرومی وصال تو دل را نوید بود

صبح امید آینه، چشم سفید بود

در دیده می تپید چو بسمل به خون دل

کز تیغ دوری تو نگاهم شهید بود

شب داشتیم بزم خوشی با خیال تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه