صوفی نهاد عادت اسبم تو کّلست
قانع بود بهر چه خداداد، می خورد
نه رسم ادّخار شناسد نه جمع لوت
هر چه آیدش بدست بننهاد می خورد
بی زحمت غراره و انبار و توبره
روزیّ خویش از عدم آباد می خورد
زنبیل و دلو کهنه و جاروب و بوریا
هر چ آن بیافت فارغ و آزاد می خورد
هر کاه گل که از نم باران علی الفتوح
از بام و در در آخرش افتاد می خورد
وقتی به ژاژ خایی شاگرد بنده بود
و اکنون بعلم من به از استاد می خورد
دشنام زشت می دهدم زان بهر دو گام
چون حدّ قذف چوبی هشتاد می خورد
چون نیستش ز بی علفی قوّت نهوض
بیچاره تازیانۀ بیداد می خورد
روز و شبش به وعدۀ تو دم همی دهم
وازان دمم که زندگیش باد می خورد
اسبی که انده علفش خاطرم بسوخت
وصفش کجا درین دل ناشاد می خورد
از عشق کاه بر رخ من بوس می دهد
بر یاد سبزه خنجر پولاد می خورد
تا می کند ز وعدۀ کاه و جو تو یاد
ای بس گرسنگس که بدان یاد می خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.