خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز
ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود
خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست
در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود
چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را
جز قرص ماه یکشبه در خانه نان نبود
و آنگاه که آفتاب و شاق در تو بود
اندر جهان هنوز اساس جهان نبود
و آنجا که تیر خطبۀ مدح تو می نوشت
بر لوح کاینات سخن را نشان نبود
بی آب خنجر تو ظفر رونقی نیافت
بی نوک خامۀ تو هنر را زبان نبود
گرچه به صفدری مثل از نیزه می زنند
حقّا که مرد آن قلم ناتوان نبود
سوسن صفت به مدح تو نگشاد کس زبان
کوزا چو گل ز جود تو پر زر دهان نبود
آنها که آزرا زبنانت میسّرست
از بحر و کانش صد یک آن در گمان نبود
ای درگه تو قبلۀ احرار روزگار
آن کیست خود که بندۀ این خاندان نبود؟
زانگه که از جمال تو برگشت چشم من
از مدح تو تهی دهنم یک زمان نبود
از بهر حضرت تو دل از من نثار خواست
درماند چون مرا مدد از سوزیان نبود
بسیار سعی کرد که چیزی بکف کند
پس عاقبت برون ز سخن در میان نبود
گستاخ کرد لطف تو با خویشتن مرا
ورنه بجان تو که مرا روی آن نبود
جان منست اگرچه گرانست شعر من
با آنکه جان به هیچ بهایی گران نبود
آورده ام بخدمت تو جان نازنین
بپذیر از آنکه دست رسم جز به جان نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ستایش و تمجید از ویژگیهای برجسته یک شخصیت مهم پرداخته است. او این شخصیت را مانند خورشید و قهرمان هنر میداند که در عالم نظیری ندارد. شاعر به زیبایی و قدرت او اشاره میکند و بیان میکند که اگر او نبود، زیبایی و هنر در جهان وجود نمیداشت. او تأکید میکند که شخصیت مورد نظر، بستر ظهور هنر و شکوفایی دیگران است و با وجود او، این عالم رنگ و بویی دیگر دارد. همچنین، شاعر از ناتوانی خود در وصف کامل زیبایی و ویژگیهای او سخن میگوید و در نهایت از خلوص نیتش و فداکردن جانش برای او سخن میآورد. بدین ترتیب، شعر تمجیدی عمیق و صمیمانه از شخصیتی بزرگ و تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: ای خورشید، که مایهٔ پرورش ذرات و شاه هنر آفرین هستی، در این جهان هیچ کس به مانند تو سلطان و محبوب نیست.
هوش مصنوعی: خورشید مانند شمشیری بر سر آسمان برافراشته شده است، اما در برابر دست و بازوی تو هنوز هم ناتوان است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو مانند آفتاب درخشان شدی، دیگر کسی که تنها یک قرص نان برای خوردن در خانهاش نداشت، بینصیب نماند.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید و روشنایی در وجود تو بود، هنوز پایه و اساس جهان در عالم وجود نداشت.
هوش مصنوعی: در آنجا که کلام ستایش تو را بر دیوان جهان مینوشتند، هیچ نشانی از سخن وجود نداشت.
هوش مصنوعی: بدون آب، خنجر تو نتوانست به پیروزی برسد و بدون نوک قلم تو، هنر توانایی بیان نداشت.
هوش مصنوعی: هرچند که انواع مشکلات و سختیها به سمت او میآید و به او آسیب میزند، اما در واقع او کسی نیست که به سادگی شکست بخورد یا ناتوان باشد.
هوش مصنوعی: هیچ کس زبان به ستایش تو نگشوده است، مانند سوسن که به زیبایی تو اشاره کند، چون گل از سخاوت تو به اندازهای پر است که زبان را از طلا میکند.
هوش مصنوعی: آنهایی که شما را به زبانهایتان تعظیم میکنند، نمیدانند که ارزش واقعی شما از همه اقیانوسها و منابعی که دارند بیشتر است.
هوش مصنوعی: ای کاشگاه تو مکانی است که افراد آزاد و بزرگوار به آن روی میآورند. آیا کسی وجود دارد که از این خاندان و خانواده بزرگ به عنوان بندۀ آنها نباشد؟
هوش مصنوعی: پس از آنکه چشم من از زیبایی تو دور شد، دیگر نتوانستم تو را ستایش کنم و زبانم یک لحظه هم بیعمل نماند.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، دلم خواست که همه چیز را فدای تو کنم، اما از شدت اندوه و بیکمک ماند، چون دیگر نمیتوانستم از سوز و درد آن حمایت کنم.
هوش مصنوعی: او تلاش زیادی کرد تا چیزی به دست آورد، اما در نهایت هیچچیز از سخنانش بیرون نیامد.
هوش مصنوعی: لطف و محبت تو باعث شده که من جسور و بیپروا شوم، وگرنه من هیچگاه جرئت نداشتم که اینجا از تو سخن بگویم.
هوش مصنوعی: اگرچه شعر من برایم بسیار ارزشمند است و جان من را به یاد میآورد، اما جان خودم به هیچ قیمتی پُر ارزش نیست.
هوش مصنوعی: من جان عزیزت را به حضور تو آوردهام، لطفاً آن را بپذیر؛ چون تنها راهی که برای عرض ارادت دارم، فدایت شدن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاری که بر جدایی اویم گمان نبود
ماهی نبود آن که شبی در میان نبود
بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت
ما را ز آشنایی او این گمان نبود
دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟
[...]
عشق تو بود با من و از من نشان نبود
مهر تو بود در دل و دل در جهان نبود
نقش تو در خیال و خیال از نظر جدا
نام تو بر زبان و زبان در دهان نبود
روزی مرا به خوان وصالت بخواندهای
[...]
ای آنکه چون تو دادرسی در جهان نبود
بیداد اینچنین ز تو کس را گمان نبود
وقتی که شکل دایره کن فکان نبود
جز نقطه حقیقت حق در میان نبود
نور ولا ز بطن حقیقت طلوع کرد
چندان که گشت گرد خود آن را کران نبود
پرگار گشت و انجم و افلاک آفرید
[...]
زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود
گرد کسادی از پی این کاروان نبود
شعر بلند پا به سر عرش می نهاد
خورشید پایمال به هر آستان نبود
منقار بلند به شکر خنده باز بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.