جانم که در شکنجۀ هجران معذّبست
وجه خلاص او ز لقای مهذّبست
آن مقبل زمانه و مقبول خاص و عام
کز مکرمات ذات شریفش مرکّبست
آن نیک خواه خلق که لفظ مبارکش
بهر سکون فتنه فسون مجرّبست
روشن چو آفتاب بدیدم که ذات او
در اصفهان چو در شب تاریک کوکبست
در آرزوی خدمت او هر شبی مرا
چشمی تهی ز خواب و لبی پر زیار بست
از مدّت فراق ندانم چه روز رفت
زیرا که روزها همه در کسوت شبست
در هجر جان گدازش بر من ز زندگی
هر تهمتی که هست ازین جان بر لبست
ور نی برین صفت که منم بی حضور اوی
این زندگی نباشد، تعذیب قالبست
زین هجر جان گزای که چون مار شد دراز
گویی که حشو بستر من نیش عقربست
در باب خدمت ار چه که تقصیر می رود
باری به پنج وقت دعاها مرتبّست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر کاینات آنچه یقین فرض و واجبست
مهر و محبت اسدالله غالبست
انسان ندانمش که نداند بهین قوم
آنرا که هل اتی علی الانسان مناقبست
فرقست از آنکه زاده ی دین آمد از ازل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.