گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸

 

دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش

معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بدخویش

گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی

زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش

گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۱

 

نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش

غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش

به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان

که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش

اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۲

 

گرم روزی به دست افتد کمند زلف دلبندش

ستانم داد این سینه که بی دل داشت یک چندش

ز خوی تلخ او بر لب رسیده جان شیرینم

هنوز این دل که خون بادا به صد جان آرزومندش

خزان دیده نهال خشک بود از روزگار این جا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵

 

غم دل زان خورم کانجاست آن بالای چون سیمش

وگر نه دل که دشمن شد مرا، چه جای تعظیمش

دهانش میم مقصود است و صد سبق از غمش خواندم

نشد ممکن که یک روزی نهم انگشت بر میمش

هزاران جان مسکینان دو نیم است از دهان او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۳

 

مده پندم که من در سینه سودایی دگر دارم

زبان با خلق در گفت است و دل جایی دگر دارم

خرامان هر طرف سروی و جان من نیاساید

که من این خار خار از سرو بالایی دگر دارم

مرا این تشنگی از بهر آبی دیگرست، ارنه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۴

 

همی خواهم ترا بینم، نظر سویی که من دارم

به خوبان دیدنم خو شد، عجب خویی که من دارم

اگر بر خاک می غلتم مرا دیباست با رویت

تعالی الله، عجایب پشت و پهلویی که من دارم

ز بندت چون جهم آخر که هر یک بند زلفت را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۵

 

من این آه جگر سوز از دل پیمان شکن دارم

چرا از دیگری نالم که درد از خویشتن دارم

چه جای محنت ایوب و اندوه دل یعقوب

بلا اینست و بیماری و تنهایی که من دارم

گهی از دیده در رنجم، گه از دل در جگرخواری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۶

 

برون آ اندکی، جانا که بسیار آرزو دارم

وداع عمر نزدیک است و دیدار آرزو دارم

مرا پر خار بادا هر دو دیده، بلکه پر گل هم

اگر بی روی تو هرگز به گلزار آرزو دارم

قیاس روزی خود می شناسم کز گلستانت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۷

 

به یاد دیدن روی تو گلزار آرزو دارم

چه جای گل کز این سودا به دل خار آرزو دارم

هوس دارم پس از مردن قد سرو روان، یعنی

از آن قامت به خاک خویش رفتار آرزو دارم

چنانش دوست می دارم که دارند آرزو خلقی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۸

 

من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم

ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم

ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم

فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم

فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۹

 

نترسم از بلا چون دیده بر رخساره ای دارم

که جان غم کشی بی غیرتی بیکاره ای دارم

بخواهم سوخت روزی عاقبت این آشنایان را

که هر شب بر سر کویش رهی خونخواره ای دارم

نظر در یار مشغول است و جان در بار بربستن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۰

 

شبی، آسایشم نبود، عجب بیداریی دارم

شفا از چشم تو خواهم، عجب بیماریی دارم

همه شب می گزم انگشت حسرت را به دندان من

همین است ار ز شاخ عمر بر خورداریی دارم

الا، ای ساقی فارغ دلان، می هم بدیشان ده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۱

 

به چشم تر دمی کاندر دل بریانش می‌دارم

وی اندر خواب و من نزدیک خود مهمانش می‌دارم

خیال زلف او را رنجه می‌سازم، بیا، ای جان

که بیرون آید، آنگه چشم بر جولانش می‌دارم

رخ او بینم و با خویشتن گویم، نمی‌بینم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۲

 

من و شبها و یاد آن سرکویی که من دانم

دلم رفته ست و جان هم می رود سویی که من دانم

صبا بوهای خوش می آرد از هر بوستان، لیکن

که خواهد زیست، چون می نارد آن بویی که من دانم

سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از تن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۳

 

تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم

شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم

روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق

همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم

چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

چو خواهم با تو حال خود بگویم، جا نمی یابم

وگر پیدا کنم جای ترا، تنها نمی یابم

به جان و دل ترا جویم، اگر ناگاه پیش آیی

ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم

تعالی الله، چه گلزاری ست حسن عالم افروزت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۵

 

همیشه در فراقت با دل افگار می گریم

غمت را اندکی می گویم و بسیار می گریم

شبی کاندر حریمت ره نمی یابم به صد زاری

به حسرت می نشینم در پس دیوار می گریم

اگر مردم به مستی، گاه گاهی گریه ای دارند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۶

 

خراش سینه خود با یکی خونخوار می گویم

حساب عمر می دانم که غم با یار می گویم

فراهم کی شود ریش دلم زینسان که من هر دم؟

حدیث آن نمک پیش دل افگار می گویم

به جانان گفته ام ناگه نخواهد رفت جان، یارب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۷

 

بگویم حال خویشت، لیک از آزار می‌ترسم

وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار می‌ترسم

چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟

هوس می‌آیدم گل چیدن و از خار می‌ترسم

معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۸

 

همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم

مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم

جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست

معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم

مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode