همی خواهم ترا بینم، نظر سویی که من دارم
به خوبان دیدنم خو شد، عجب خویی که من دارم
اگر بر خاک می غلتم مرا دیباست با رویت
تعالی الله، عجایب پشت و پهلویی که من دارم
ز بندت چون جهم آخر که هر یک بند زلفت را
گره بر بسته ام محکم به هر مویی که من دارم
جفایت هر که را گویم همه کس روی تو بیند
به پیشت چون توان دیدن بدین رویی که من دارم
ترازو کردی از من تیر و گویی بر کشم آن را
چه خواهی برکشیدن زین ترازویی که من دارم
اشارت کن ز ابرو تا کشم سر زیر پای تو
کز آن چوگان توان بردن چنین گویی که من دارم
صبا دی آمد از کویت دماغم خوش شد از بویت
دماغی خوش توان کردن ازین بویی که من دارم
دو چشمم جوی شد، گر تو نداری آرزوی من
تماشا هم نمی آیی درین جویی که من دارم
لطیفه گوییم، خسرو، توانی زیست در هجرم
توانم، خاصه با این زور بازویی که من دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.