گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بگویم حال خویشت، لیک از آزار می‌ترسم

وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار می‌ترسم

چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟

هوس می‌آیدم گل چیدن و از خار می‌ترسم

معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن

ز داغ دوری و محرومی دیدار می‌ترسم

دلی دارم کباب از دست غم، پیشت کشم، لیکن

ز خوی نازک آن نرگس خونخوار می‌ترسم

تو شب در خواب مستی و مرا تا روز بیداری

مخسپ ایمن که من زین دیده بیدار می‌ترسم

جوانی، خنده بر خونابه پیران مکن، زیرا

تو می‌خندی و من زین گریه بسیار می‌ترسم

مرا زین دیده آزار جراحت می‌تراود دل

مبادا کاندر او ماند از این آزار می‌ترسم

ز درد من دلت هر سوی زحمت می‌کند، لیکن

ز بسی سامانی بخت پریشان کار می‌ترسم

نیم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت

اگر مانده‌ست، از شیرینی گفتار می‌ترسم

 
 
 
صائب تبریزی

ز خال عنبرین افزون ز زلف یار می‌ترسم

همه از مار و من از مهرهٔ این مار می‌ترسم

ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان

شکار لاغرم از تیغ لنگردار می‌ترسم

خطر در آب زیر کاه بیش از بحر می‌باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قصاب کاشانی

ز حرف مدعی از الفت دلدار می‌ترسم

چمن پرورده‌ام از دوری گلزار می‌ترسم

ندارم قوّت دیدار ابروی کمانش را

ز تیر غمزه آن ترک بی‌زنهار می‌ترسم

میان ما و بلبل در چمن فرقی که هست این است

[...]

ایرج میرزا

ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم

به بیکاری چنان خو کرده‌ام کز کار می‌ترسم

شاپویی‌ها خطر ناکند و ترسیدن از آن واجب

ولی با این خطرناکی من از دستار می‌ترسم

نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان‌شکن مردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه