من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم
ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم
ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم
فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم
فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده
همین جانی که آن هم بهر روز واپسین دارم
مرا گویند کاندر وصل او خوش باش، چون باشم؟
که چون هجران شبان روزی بلایی در کمین دارم
بسی گفتند خسرو را دل از مهر بتان بر کن
سخن نشنوده ام اکنون، نه دل دارم، نه دین دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وفاداری خود میگوید. او خود را خاکی میداند که به خاطر وفا و عشق به معشوق روی زمین است. رغم داغی که از عشق معشوق به دل دارد، از مردن به خاطر غم او نمیرود، اما میداند روزی که او را فراموش کند، آن روز را نیز با غم خواهد گذراند. شاعر به طور کلی از فدای جان و دل خود در عشق میگوید و در نهایت، به ناامیدی از توصیههای دیگران اشاره میکند که دل از مهر معشوق ببرند، زیرا او دیگر نه دل دارد و نه دین.
هوش مصنوعی: من از خاکی هستم که به خاطر وفاداریام، با سرافرازی بر روی زمین ایستادهام و آثار عشق و شوق به معشوقان را همچون نشانی از خدمتگزاری بر پیشانی خود دارم.
هوش مصنوعی: نمیترسم از مرگ، اما از آن روزی نگرانم که با رفتن من، تو نیز فراموشم کنی و همچنان در غم من باشی. همین احساس بابت تو برایم مهم است.
هوش مصنوعی: ما بسبب عشق تو، دل و ایمانمان را فدا کردیم و تنها همین جان برایم مانده که آن را هم برای روز آخر نگه داشتهام.
هوش مصنوعی: میگویند که در ارتباط با او خوش باش، اما من چگونه میتوانم خوش باشم؟ وقتی که در طول شبانهروز در کمین من درد و رنج جدایی است.
هوش مصنوعی: بسیاری به خسرو گفتند که از عشق معشوقان دل بکَن، اما او هنوز سخن آنها را نشنیده است. اکنون نه دل برای عشق دارد و نه به دین و عقاید خود پایبند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم
وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم
گهی خورشید را مانم گهی دریای گوهر را
[...]
جگر گر مست و دل گر مست و آه آتشین دارم
خلاصی نبست جانم را، که عشقی در کمین دارم
به حق روی چون ماهت، به حق زلف دلخواهت
که من در روز و شب مشتاق و رویی بر زمین دارم
برو، ای ناصِحِ رعنا، مکن دیگر نصیحتها
[...]
دم گرمی طمع از ناله های آتشین دارم
که مشکل عقده ها در پیش از آن چین جبین دارم
مکن گستاخ سیر گلستانش ای تماشایی
که در هر رخنه دیوار آهی در کمین دارم
دمی صد بار در اشک را بر چشم می مالم
[...]
کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم
که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم
بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق
چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم
تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.