گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم

ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم

ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم

فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم

فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده

همین جانی که آن هم بهر روز واپسین دارم

مرا گویند کاندر وصل او خوش باش، چون باشم؟

که چون هجران شبان روزی بلایی در کمین دارم

بسی گفتند خسرو را دل از مهر بتان بر کن

سخن نشنوده ام اکنون، نه دل دارم، نه دین دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم

رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم

بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم

وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم

گهی خورشید را مانم گهی دریای گوهر را

[...]

قاسم انوار

جگر گر مست و دل گر مست و آه آتشین دارم

خلاصی نبست جانم را، که عشقی در کمین دارم

به حق روی چون ماهت، به حق زلف دلخواهت

که من در روز و شب مشتاق و رویی بر زمین دارم

برو، ای ناصِحِ رعنا، مکن دیگر نصیحت‌ها

[...]

صائب تبریزی

دم گرمی طمع از ناله های آتشین دارم

که مشکل عقده ها در پیش از آن چین جبین دارم

مکن گستاخ سیر گلستانش ای تماشایی

که در هر رخنه دیوار آهی در کمین دارم

دمی صد بار در اشک را بر چشم می مالم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم

که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم

بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق

چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم

تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه