امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
همه مستی خلق از ساغر و پیمانه میخیزد
مرا دیوانگی زان نرگس مستانه میخیزد
خوشم با آه گرم امشب، مده تشویشم، ای گریه
که خوش میسوزدم این آتشی کز خانه میخیزد
همه شب با خیال، افسانههای درد خود گویم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲
هوایی می رسد کز سر گریبان چاک خواهم زد
کلاه عافیت با سر بهم بر خاک خواهم زد
بر آن گلرخ چو راهم نیست، سوی باغ خواهم شد
به یادش پیش هر سروی گریبان چاک خواهم زد
مرا این بس که بر خاکم سواره بگذری روزی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
دلت هر لحظه میگردد کجا روی وفا روید؟
غلط خود میکنم، در سنگ غلتان کی گیا روید؟
ز بس دلها که در کویت فرو شد، هر زمان آنجا
همه باران خود بارد، همه مردم گیا روید
دلت سنگ است و من از تو زبان گندمین خواهم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
مشو پنهان برون آ، عالمی را جان بیاساید
زهی آسایش جانی که از جانان بیاساید
مکن منعم چو سیری نیست از رویت، چه کم گردد؟
اگر بی توشه ای از نعمت سلطان بیاساید
نگه کن تا چه لذت باشد ار بنوازیم، جانا
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵
رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد
که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶
چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد
شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد
به چوگان بازی آن ساعت که توسن را دهد جولان
به میدان در خم چوگانش از هر سوی سر غلتد
ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود
گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود
بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع
هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود
مگر هجران قیامت بود کان بگذشت خود بر من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸
دروغ و راستی کان غمزه غماز پیوندد
درد صد پرده عاشق ز لب وان باز پیوندد
بلا را نو کند رسم و طریق فتنه نو سازد
چو او اول کرشمه با طریق ناز پیوندد
به سینه نارسیده بگذرد و ندر جگر شیند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹
بتی کو هر دمم دشنامهای شکرین بخشد
به از دشنام نبود، گر نبات وانگبین بخشد
به غیری گر جفا گوید برنجم، کانست حق من
بتر رنجم اگر جای جفایم آفرین بخشد
خوش آن دزدیده خندیدن بر این دیوانه مسکین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵
به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد
بسا دلهای مسکینان کزان زلف دو تاه افتد
گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بویت
ولیکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد
تو می رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶
بیا ساقی و می در ده که گل در بوستان آمد
زجام لاله بلبل مست گشت و در فغان آمد
شرابی خورد غنچه از هوای ابر در پرده
صبا ناگه لبش بوسید و بویش در دهان آمد
میان غنچه و گل از پی زر بود اشکالی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷
هوایی خرم است و هر طرف باران همی بارد
نگویم قطره کز بالا گل و ریحان همی بارد
نگون سر شاخهای سبزه گویی در همی جنبد
ز بس کابر در افشان لولوی غلتان همی بارد
چکان قطره ز سرهای انار تازه پنداری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸
هوایی خرم است و ابر لولوبار می بارد
زلال زندگی بر شاخ خضر آثار می بارد
به روی سبزه های تر که قطره می چکد، گویی
که بر سطح زمرد دانه های نار می بارد
گل سرخ انار از شاخ سبزش چون چکاند خون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹
چو صبح از روی نورانی نقاب تار بگشاید
نسیم از هر طرف صد نافه تاتار بگشاید
نباشد حاجت مطرب حریفان صبوحی را
چو مرغ صبحگاهی ناله های زار بگشاید
خوش آن عاشق که خوابش برده باشد در پس عمری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱
هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳
دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید
گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید
رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل
که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید
چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶
تو کز سوزم نهای واقف، دلت بر من نمیسوزد
مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمیسوزد
ز غیرت سوختم، جانا، چو در غیرم زدی آتش
تو آتش میزنی در غیر و غیر از من نمیسوزد
رخت کز دانه فلفل نهاده خال بر عارض
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶
هوایی در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد
جهانی در سر آن غمزه بیباک خواهد شد
تو می زن غمزه تامن می خورم خوش خوش به جان پیکان
چه غم دارد ترا، گر سینه من چاک خواهد شد
مبین زین سو که جانم از خیال مهره چشمت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶
به سنگی چون سگان از دور خرسندم ز دربانش
سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟
به بازوی من گردن زده کی باشد این دولت؟
که در گردن درآرم تنگ دستی چون گریبانش
ز دور انگشت می خایم، به حیلت، چون نمی یابم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۷
خضر در کوی او ره گم کند زان شکل موزونش
تعالی الله مگر از آب حیوان ریخت بی چونش
مباد آن پای را دردی خرامان کرد، گو بگذر
تو می دانی که خاک است آن، ولی خونست معجونش
نثاری گر کند چشمم به پیشت پا مزن، جانا
[...]