گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو صبح از روی نورانی نقاب تار بگشاید

نسیم از هر طرف صد نافه تاتار بگشاید

نباشد حاجت مطرب حریفان صبوحی را

چو مرغ صبحگاهی ناله های زار بگشاید

خوش آن عاشق که خوابش برده باشد در پس عمری

چو خیزد ناگهان، دیده به روی یار بگشاید

غلام خواب آن شوخم کز آواز خوش ساقی

به صد ناز و کرشمه نرگس بیمار بگشاید

دلت نگشاید، الا با لب و روی بتان، خسرو

دل هر کس، ولی از سبزه گلزار بگشاید