رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد
که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری
ز تنگی در دهان تو چو مویی در نمیگنجد
خیالت چون به چشم آمد، برون شد مردم چشمم
که در یک دیده مردم دو مردم در نمیگنجد
مرا سودای آن خط همچو دفتر ساخت تو بر تو
بگردانم ورق اکنون که در دفتر نمیگنجد
درآ در چشم و بیرون کن خیالات دگر کآنجا
نگنجد مو که دو سلطان به یک کشور نمیگنجد
مرا گویی که دل بر یار دیگر نه، نهم، لیکن
همین در دل تو میگنجی، کس دیگر نمیگنجد
ز هجرت موی شد خسرو، ولی از شادی وصلت
ببین آن موی را باری که در کشور نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
[...]
حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمیگنجد
از آن عارض به جز خملی در این دفتر نمیگنجد
نگویند آن دهان و لب ز وصفت آن میان رمزی
چو آنجا صحبت تنگست مویی درنمیگنجد
به آن لب ساقیا گویی برابر داشتی می را
[...]
چنان پر شد دل از دلبر که دل در بر نمیگنجد
وگر گنجد دل اندر بر، در او دلبر نمیگنجد
اگر پروانهٔ عشقی، در آتش بال و پر میزن
که اینجا حضرت شمع است، بال و پر نمیگنجد
ترا زحمت شد ای زاهد، که بشکستی سبوی ما
[...]
مرا حالی است با جانان که جانم درنمیگنجد
چه سوداییست عشق او که در هر سر نمیگنجد
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
در این خلوتسرای دل به جز دلبر نمیگنجد
چو غوغاییست دردا و که در هر دل نمیباشد
[...]
مرا حالیست با جانان که جان در بر نمیگنجد
مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
به گرما گر شود مویینه مویی درنمیگنجد
برون از جامه کتان مرا در بر نمیگنجد
چه حالات است در تشریف هرکس درنمییابد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.