گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دروغ و راستی کان غمزه غماز پیوندد

درد صد پرده عاشق ز لب وان باز پیوندد

بلا را نو کند رسم و طریق فتنه نو سازد

چو او اول کرشمه با طریق ناز پیوندد

به سینه نارسیده بگذرد و ندر جگر شیند

خدنگی با کمان کان ترک تیرانداز پیوندد

به خون گرم دل پیوست با او گر بری دل را

چو خون گرم است هر صد بار دیگر باز پیوندد

مرا چه حد وصلست، این قدر بس قرب او باشد

سخن با یکدگر کاواز با آواز پیوندد

چه باشد حال من جایی که هر شب بهر تاراجم

خیالش ساخته با این دل ناساز پیوندد

همی گویند جان خواهی، مجو پیوند ازو، خسرو

ز بهر زیستن گنجشک با شهباز پیوندد