گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دلت هر لحظه می‌گردد کجا روی وفا روید؟

غلط خود می‌کنم، در سنگ غلتان کی گیا روید؟

ز بس دل‌ها که در کویت فرو شد، هر زمان آنجا

همه باران خود بارد، همه مردم گیا روید

دلت سنگ است و من از تو زبان گندمین خواهم

چگونه خوشه گندم ز روی آسیا روید

بناگوش بنفشه سرکش است از نالش سبزه

که تا آن سبزه در زیر بناگوشش چرا روید؟

بسی دیدم که گلهای معین روید از بستان

ندیدم بوستانی کاندران مشک ختا روید

خطی باشد به خون ز اقرار دل از بندگی او

هر آن سبزه که بر خاک درت از خون ما روید

بود از غصه های دل بهم پیوسته تو بر تو

گلی کز آب چشم ما به کویت جابه جا روید

دل خسرو که از باد حوادث دانه غم شد

نمی‌داند که در کشت وفاداری کجا روید؟