گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد

بسا دلهای مسکینان کزان زلف دو تاه افتد

گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بویت

ولیکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد

تو می رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو

چه غم دارد ازان شاهد که زاهد در گناه افتد؟

ز چشمت کاروان صبر من تاراج کافر شد

مسلمانان، کسی دیده ست کاندر شهر راه افتد؟

تو جولان می زنی و طالبان چون گرد دنبالت

مبادا کان عنان در دست مست او مخواه افتد

سرم خاک ره سروی که چون بینند بالایش

کلاه افتد ز سر بر خاک و سر پیش کلاه افتد

هوس دارد که در پایت سراندازی کند خسرو

ولیکن کسی گدا را راه پیش پادشاه افتد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode