گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به سنگی چون سگان از دور خرسندم ز دربانش

سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟

به بازوی من گردن زده کی باشد این دولت؟

که در گردن درآرم تنگ دستی چون گریبانش

ز دور انگشت می خایم، به حیلت، چون نمی یابم

ز بخت شور کانگشتی رسانم بر نمک دانش

چه طعنه بر گرفتاری که او مانده ست از یاری

همو می داند و جانش که تنها جسته بر جانش

سر و سامان چه خواهی، ای نکو خواه، اندرین فتنه

اسیری را که نی سرکار می آید نه سامانش

چو خوردم بی اجل تیرش دمی بگذارد کز گریه

بشویم خون غم پرورد خود از نوک مژگانش

غبار آلوده خون عاشقی با اوست سرگردان

هر آن ذره که بالا می رود از گرد یک رانش

ببوسی آستان کعبه، ای باد، ار رسی از ما

که ما گم گشتگان مردیم تشنه در بیابانش

شنیدن هوی خسرو گر نیارد، دارد معذورش

که بوی خون دل می آید از فریاد و افغانش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

قطران تبریزی

نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش

علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش

چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش

چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش

نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش

[...]

مسعود سعد سلمان

سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش

سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش

ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم

چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش

مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید

[...]

امیر معزی

همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش

همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش

اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش

وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش

نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش

[...]

سنایی

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه