مشو پنهان برون آ، عالمی را جان بیاساید
زهی آسایش جانی که از جانان بیاساید
مکن منعم چو سیری نیست از رویت، چه کم گردد؟
اگر بی توشه ای از نعمت سلطان بیاساید
نگه کن تا چه لذت باشد ار بنوازیم، جانا
که گر پیکان زنی بر سینه من جان بیاساید
مرا دردی ست کاسایش، نیابد، جز به یک تیرت
عجب دردی که جان خسته از پیکان بیاساید
چو من زین درد بی درمان نخواهم گشت آسوده
طبیب آن به بود کز کردن درمان بیاساید
از آن بدخو کرشمه بارد و غم بر دهد جانم
همین بار آورد کشتی کز آن یاران بیاساید
به راه عشق کانجا صد سکندر جان دهد تشنه
زهی بخت خضر کز چشمه حیوان بیاساید
تن نازک کجا تاب خرابیهای عشق آرد؟
چگونه مرغ خانه در ده ویران بیاساید؟
دل و جانم که ناساید به جز از دیدن خوبان
نپنداری که خسرو تا زید زیشان بیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید
که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید
اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد
به چندین چشم، چون زنجیر در زندان بیاساید؟
به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گردیدم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.