وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
دلم را بود از آن پیمانگسل امید یاریها
به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی
مکن جانا که هست این موجب بیاعتباریها
به اغیار از تو این گرماختلاطیها که من دیدم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب
چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب
گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب
به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب
وصیت میکنم باشید از من با خبر امشب
مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل
که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسونسازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری
که بینم در کمینگاه نظر صد ناوکاندازت
همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
نویدِ آشنایی میدهد چشمِ سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
بمیرم پیشِ آن لب اینچنین گاهی تبسم کن
بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت
به رویت مردمانِ دیده را هست آنچنان میلی
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
عیاذباله از روزی که عشقم در جنون آرد
سر زنجیر گیرد و ز در عقلم درون آرد
من و رد و قبول بزم سلطانی که دربانش
به سد خواری کند بیرون به سد عزت درون آرد
به جرم عشق دربند یکی سلطان بی رحمم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راهِ کدامین کاروانِ صبر خواهد زد
که چشمش صد نگهبان در کمینگاهِ نظر دارد
به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
به زیرِ لب حدیثِ تلخ کـآن بیدادگر دارد
بود زهری که بهرِ کشتنِ ما در شکر دارد
بلای هجر و دردِ اشتیاقِ پیرِ کنعانی
کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد
ندارد اشتیاقِ وصلِ شیرین کوهکن ورنه
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
به تنگ آمد دلم یک خنجرِ کاری طمع دارد
از آن مژگانِ قتال اینقدر یاری طمع دارد
نهاده ست از نکویانش بسی غمهای ناخورده
از این خونخوارِ مردم هرکه غمخواری طمع دارد
سحر گل خنده میزد بر شکایتگوییِ بلبل
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد
گذاریدم همانجایی که میرم بر مداریدم
نمیخواهم که بر دوش کسی باری ز من باشد
حلالی خواستم از جمله یاران قاتل من کو
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد
اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند
که از عشق پری رخسارهای دیوانه خواهم شد
شدم چون رشتهٔای از ضعف و دارم شادمانیها
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
صراحی در بغل جام میش در آستین باشد
ز دستت هر چه میآمد به ارباب وفا کردی
نکردی هیچ تقصیری وفاداری همین باشد
رقیبا میدهی بیمم که دارد قصد خون ریزیت
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود
نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من
تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود
ز من شرمندهای از بسکه کردی جور میدانم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
نیاز بلهوس همچون نماز بیوضو باشد
ز مستی آنکه میگوید اناالحق کی خبر دارد
که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد
نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد
به هر جا پا نهم از بیخودی غوغای من باشد
خوش آن عشقی که در کوی جنونم خسروی بخشد
جهان پر لشکر از اشک جهان پیمای من باشد
هوس دارم دگر در عشق آن شب زندهداری ها
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم
چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید
از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
کجا در بزم او جای چو من دیوانهای باشد
مقام همچو من دیوانه ای ، ویرانهای باشد
چو مجنون تازه سازم داستان عشق و رسوایی
که اینهم در میان مردمان افسانهای باشد
من و شمعی که باشد قدر عاشق آنقدر پیشش
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد
به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما
از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد
فغان کز دست شد کارم ز هجر و کار سازان را
[...]
