خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
صراحی در بغل جام میش در آستین باشد
ز دستت هر چه میآمد به ارباب وفا کردی
نکردی هیچ تقصیری وفاداری همین باشد
رقیبا میدهی بیمم که دارد قصد خون ریزیت
ازین بهتر چه خواهد بود یا رب اینچنین باشد
کجا گفتن توان شرح غم محمل نشین خود
اگر همچون جرس ما را زبان آهنین باشد
به هر ویرانه کانجا وحشی دیوانه جا گیرد
ز هر سو دامنی پرسنگ طفلی در کمین باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به زیبایی و محبت اشاره دارند. شاعر از دوستی و همنشینی خوب با دیگران سخن میگوید و وفاداری را به عنوان یک ویژگی ارزشمند توصیف میکند. همچنین، نگرانی از رقیب و خطراتی که ممکن است برای عشق و دوستی پیش آید، را بیان میکند. شعر به عمق احساسات انسانی و چالشهای ناشی از عشق و وفاداری میپردازد و در نهایت تصویری از ناپایداری و خطرات زندگی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند غنچه در کنار گلها باشد، و در آغوشش همچون جامی از می، حالتی خوشایند و دلپذیر را تجربه کند.
هوش مصنوعی: هر چه از دستت برمیآمد، برای ارباب وفا انجام دادی و هیچگونه تقصیری نکردی. وفاداری نیز همین است.
هوش مصنوعی: ای رقیب، نگرانی و بیمی که از تو دارم، حاکی از این است که شاید قصد جان من را کردهای. آیا چیزی بدتر از این ممکن است؟ خداوند، آیا واقعاً این حقیقت است؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان درد و غم کسی را که سوار بر مهدی میباشد بیان کرد، اگر ما هم مانند جرس، زبانی مقاوم و سخت داشته باشیم؟
هوش مصنوعی: هر ویرانهای که در آن وحشی دیوانهای وجود دارد، از هر طرف دامن پرسنگی است که کودکی در کمین نشسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
[...]
اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گر همیخواهی مگر در حور عین باشد
میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش
[...]
طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
[...]
کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد
نشان موج از دریا، همین باشد، همین باشد
دلی کو جمله جان گردد، نه آن گردد، نه این گردد
چو سنگ لعل کان گردد، نگین باشد، نگین باشد
یقین اندر فنا باشد، گمان از هستی آن خیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.