گنجور

 
وحشی بافقی

کجا در بزم او جای چو من دیوانه‌ای باشد

مقام همچو من دیوانه ای ، ویرانه‌ای باشد

چو مجنون تازه سازم داستان عشق و رسوایی

که اینهم در میان مردمان افسانه‌ای باشد

من و شمعی که باشد قدر عاشق آنقدر پیشش

که چون خود را بسوزد کمتر از پروانه‌ای باشد

میان آشنایان هر چه می‌خواهی بکن با من

ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه‌ای باشد

مگو وحشی کجا می‌باشد ای سلطان مهرویان

کجا باشد مقامش گوشهٔ میخانه‌ای باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

خوشا آن دل که سرگرم غمِ جانانه‌ای باشد

ز شور عشق او بر هر زبان افسانه‌ای باشد

محبت هر دلی را قابل الفت نمی‌داند

تجلی کی چراغ‌افروز هر پروانه‌ای باشد

ز دریای محبت ره به ساحل می‌برد شوقی

[...]

رفیق اصفهانی

چه باشد گر ترا ویرانه ی من خانه ای باشد

تو گنجی گنج را جا گوشه ی ویرانه ای باشد

نباشد بزم تو جای من دیوانه جای من

به کنج گلخنی یا گوشه ی ویرانه ای باشد

ز پا اندازدم اندوه دوران گرنه یک ساعت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه