مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲
چرا منکر شدی ای میر کوران
نمیگویم که مجنون را مشوران
تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران
در این دریا چه کشتی و چه تخته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۳
شنیدی تو که خط آمد ز خاقان
که از پرده برون آیند خوبان
چنین فرموده است خاقان که امسال
شکر خواهم که باشد سخت ارزان
زهی سال و زهی روز مبارک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۴
کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
کی داند دام قدرت را دریدن
چو پایت نیست تا از ما گریزی
بنه گردن رها کن سر کشیدن
دوان شو سوی شیرینی چو غوره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
اگر تو عاشقی غم را رها کن
عروسی بین و ماتم را رها کن
تو دریا باش و کشتی را برانداز
تو عالم باش و عالم را رها کن
چو آدم توبه کن وارو به جنت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶
تو نقد قلب را از زر برون کن
وگر گوید زرم زوتر برون کن
که بیگانه چو سیلاب است دشمن
ز بامش تو بران وز در برون کن
مگسها را ز غیرت ای برادر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۷
گر این جا حاضری سر همچنین کن
چو کردی بار دیگر همچنین کن
مرا دی تنگ اندر بر کشیدی
بیا ای تنگ شکر همچنین کن
در و بام مرا دی می شکستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۸
نتانی آمدن این راه با من
کجا دارد هریسه پای روغن
ولی همراهی و با تو بسازم
که چشم من به روی توست روشن
چو از راهت ببردم شرط نبود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۹
دل معشوق سوزیده است بر من
وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
بزد آتش به جان بنده شمعی
کز او شد موم جان سنگ و آهن
پدید آمد از آن آتش به ناگه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۰
تو هر جزو جهان را بر گذر بین
تو هر یک را رسیده از سفر بین
تو هر یک را به طمع روزی خود
به پیش شاه خود بنهاده سر بین
مثال اختران از بهر تابش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۱
تو را پندی دهم ای طالب دین
یکی پندی دلاویزی خوش آیین
مشین غافل به پهلوی حریصان
که جان گرگین شود از جان گرگین
ز خارشهای دل ار پاک گردی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۲
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
قضا خواهی که از بالا بگردد
شراب پاک بالا را بگردان
زمینی خود که باشد با غبارش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۳
به باغ آییم فردا جمله یاران
همه یاران همدل همچو باران
صلا گفتیم فردا روز باغ است
صلای عاشقان و حق گزاران
در آن باغ بتان و بت پرستان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۴
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۵
برو ای دل به سوی دلبر من
بدان خورشید شرق و شمع روشن
مرو هر سو به سوی بیسویی رو
که هر مسکین بدان سو یافت مسکن
بنه سر چون قلم بر خط امرش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۶
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
از آن سیبی که بشکافد در روم
رود بوی خوشش تا چین و ماچین
برآ بر خرمن سیب و بکش پا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۷
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه کار جهان آن جا زنخ دان
چو می برند شاخی را ز دو نیم
بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۸
فرود آ تو ز مرکب بار میبین
وجودت را تو پود و تار میبین
هر آن گلزار کاندر هجر ماندهست
سراسر جان او پرخار میبین
چو جمله راههای وصل را بست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۰
دگرباره چو مه کردیم خرمن
خرامیدیم بر کوری دشمن
دگربار آفتاب اندر حمل شد
بخندانید عالم را چو گلشن
ز طنازی شکوفه لب گشادهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۷
خزان عاشقان را نوبهار او
روان ره روان را افتخار او
همه گردن کشان شیردل را
کشیده سوی خود بیاختیار او
قطار شیر میبینم چو اشتر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۸
تو کمترخوارهای هشیار میرو
میان کژروان رهوار میرو
تو آن خنبی که من دیدم ندیدی
مرا خنبک مزن ای یار میرو
ز بازار جهان بیزار گشتم
[...]