گنجور

 
مولانا

اگر خواهی مرا می در هوا کن

وگر سیری ز من رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام

دوساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز

وگر نیکو نگفتم ماجرا کن

من از قندم مرا گویی ترش شو

تو ماشی را بگیر و لوبیا کن

سر خم را به کهگل هین مبندا

دل خم را برآور دلگشا کن

مرا چون نی درآوردی به ناله

چو چنگم خوش بساز و بانوا کن

اگر چه می زنی سیلیم چون دف

که آوازی خوشی داری صدا کن

چو دف تسلیم کردم روی خود را

بزن سیلی و رویم را قفا کن

همی‌زاید ز دف و کف یک آواز

اگر یک نیست از همشان جدا کن

حریف آن لبی ای نی شب و روز

یکی بوسه پی ما اقتضا کن

تو بوسه باره‌ای و جمله خواری

نگیری پند اگر گویم سخا کن

شدی ای نی شکر ز افسون آن لب

ز لب ای نیشکر رو شکرها کن

نه شکر است این نوای خوش که داری

نوای شکرین داری ادا کن

خموش از ذکر نی می باش یکتا

که نی گوید که یکتا را دو تا کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۹۱۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

به عمری آخرم روزی وفا کن

به بوسی حاجتم روزی روا کن

جفا کن با من آری تا توانی

تو همچون روزگار آری جفا کن

به رنجم از تو رنجم را شفا باش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
اوحدی

منم بیخواب و آرام و تو ساکن

همی نالم ز هجرانت ولیکن

ابن یمین

ترا ایزد چو بر دشمن ظفر داد

بکام دوستانش سر جدا کن

و گر خواهی مرام نیک مردان

طمع از جان ببر او را رها کن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه