گنجور

 
مولانا

تو نقد قلب را از زر برون کن

وگر گوید زرم زوتر برون کن

که بیگانه چو سیلاب است دشمن

ز بامش تو بران وز در برون کن

مگس‌ها را ز غیرت ای برادر

از این بزم پر از شکر برون کن

دو چشم خاین نامحرمان را

از آن زیب و جمال فر برون کن

اگر کر نشنود آواز آن چنگ

اگر تانی کری از کر برون کن

چو مستان شیشه اندر دست دارند

دلی کو هست چون مرمر برون کن

نران راه معنی عاشقانند

نر شهوت بود چون خر برون کن

بریزیدست شهوت پر و بالش

از این مرغان نیکو پر برون کن

چو بنده شمس تبریزی نباشد

تو او را آدمی مشمر برون کن