گنجور

 
مولانا

شنیدی تو که خط آمد ز خاقان

که از پرده برون آیند خوبان

چنین فرموده است خاقان که امسال

شکر خواهم که باشد سخت ارزان

زهی سال و زهی روز مبارک

زهی خاقان زهی اقبال خندان

درون خانه بنشستن حرام است

که سلطان می خرامد سوی میدان

بیا با ما به میدان تا ببینی

یکی بزم خوش پیدای پنهان

نهاده خوان و نعمت‌های بسیار

ز حلواها و از مرغان بریان

غلامان چو مه در پیش ساقی

نوای مطربان خوشتر از جان

ولیک از عشق شه جان‌های مستان

فراغت دارد از ساقی و از خوان

تو گویی این کجا باشد همان جا

که اندیشه کجا گشته‌ست جویان