گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۱

 

که را طاقت بود بر درد دوری

که یارد کرد در آتش صبوری

تویی نزدیکتر بر من ز جانم

ز جان هرگز کسی جستست دوری

تنم را قوّتی و روح را قوت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۴

 

سهی سروا چرا با ما نسازی

به خون ما بگو تا چند بازی

نیاز عاشقان بشنو خدا را

که بازی نیست کار عشق بازی

بنازم پیش قدّت ای دلارام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۶

 

تو تا کی با من مسکین نسازی

به زاری در غم هجرم گدازی

من از غم گر نسوزم پس چه سازم

تو با من گر نسازی با که سازی

نیاز من نمی دانی که چندست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۲

 

بگفتم با صبا دزدیده رازی

که دارم بر رخ جانان نیازی

گذر کن بر سرابستان حسنش

چو بینی بر لب جو سرو نازی

چو زلف ناشکیبش دلفریبی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۱

 

چرا جانا به دردم شاد باشی

چرا راضی بدین بیداد باشی

نگارا چون ز جانت بنده گشتم

چو سرو از ما چرا آزاد باشی

بنفشه وار در پایت فتادم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۳

 

دلا تا کی چنین سرگشته باشی

به تیغ روز هجران خسته باشی

ز بار هجر آن دلدار تا کی

چو زلف دلبران بشکسته باشی

سرانگشتان دلبند تو تا کی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

 

دلا تا کی چنین دیوانه باشی

ز خویش و آشنا بیگانه باشی

به پیش شمع روی ماهرویان

در آتش زار چون پروانه باشی

زده در زلف خوبان روز و شب چنگ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷

 

دلا تا کی به درد عشق نالی

مگر در باغ با بلبل همالی

به بستان صبحدم بر روی چون گل

بنال ای دل چو عاشق بر جمالی

به رویت سخت مشتاقم نگارا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۴

 

بتا تا کی کنی این سرگرانی

چرا با ما چنین نامهربانی

زدم در دامن لطف تو دستی

چو گرد از دامنم تا کی فشانی

درون خستگان هجر مخراش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۵

 

الا ای سرو ناز بوستانی

به غایت دلفریب و دلستانی

جهان بادت به کام ای سرو آزاد

که تو آرایش این گلستانی

به روی گل بناز ای بلبل مست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۳

 

فراموشت چرا شد مهربانی

مگر حال من بی دل ندانی

مرا چون دیده ای ای نور دیده

دلم را جانی و جانم روانی

تو را چون من فراوان بنده باشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۸

 

جهان بگرفت باز از سر جوانی

رسید ایام عیش و کامرانی

بهار و نرگس و بید و بنفشه

کنار جوی و روز شادمانی

شکفته ارغوان و سوسن آزاد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

بده ساقی تو جام ارغوانی

ز دست غم مگر بازم رهانی

تن مسکین من از درد عشقت

گرفته چون دو چشمت ناتوانی

به هرزه در سر کار تو کردم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶

 

صبا حال دلم را نیک دانی

به کوی دوست رو یک شب نهانی

بگو حال دلم با آن ستمگر

ز روی لطف و دانم می توانی

بگویش ای بت سنگین دل من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۰

 

بشست از دیده شرم و از حیا روی

فغان از دست آن بی شرم دلخوی

چه مایه رنج دیدم از جفایش

کشیدم بس بلا از فعل بدگوی

چه خون از دست جورش در جگر رفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۶

 

خوشش رنگ و خوشش روی و خوشش بوی

خوشش عارض خوشش زلف و خوشش موی

خوشش آن جعد مشکین بر بناگوش

خوشش قامت خوشش چشم و خوش ابروی

خوشش آن لفظ و گفتار چو شکر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۰

 

الهی یا الهی یا الهی

به فضلت چون جهانی را پناهی

دلش را تازه دار از نور ایمان

تنش را دور گردان از تباهی

خداوندی تو و ما بندگانیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۱

 

ز روی لطف کن در من نگاهی

که تا گردم ز جانت نیکخواهی

چو حلقه بر درت سرگشته ز آنم

که در خوان وصالم نیست راهی

وصالت از خدا خواهم به زاری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۷

 

نمی یابم به درد دل دوایی

ز دست جور شوخ دلربایی

بگو شاها چه ننگ و عار خیزد

نظر گر افکنی سوی گدایی

گذاری کی کنی سوی ضعیفان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۹

 

بیا جانا که دردم را دوایی

ز جان مشتاقتم آخر کجایی

نمی بینم جهان را بی جمالت

تو می دانی که نور چشم مایی

ندارم بی تو یک دم صبر و آرام

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode