بتا تا کی کنی این سرگرانی
چرا با ما چنین نامهربانی
زدم در دامن لطف تو دستی
چو گرد از دامنم تا کی فشانی
درون خستگان هجر مخراش
به تیغ زجر جانا تا توانی
مرا بر دل غم عشقت قضا بود
که گرداند قضای آسمانی
تن مسکینم از چشم تو آموخت
دوای نور چشمم ناتوانی
بیا بر دیده ی ما جای خود کن
که ما خاکیم و تو سرو روانی
بیا کاندر سر کار تو کردم
من مسکین تن و جان و جوانی
تو را باشد فراوان بنده لیکن
نباشد چون منت یک بنده جانی
ندارم در جهان غیر از تو یاری
ز روی عجز گفتم تا تو دانی
اگرچه فارغی از حال زارم
به جان تو که چون جان جهانی
بیا خوش دار ما را یک زمانک
نگارینا به جام ارغوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.