گنجور

 
جهان ملک خاتون

سهی سروا چرا با ما نسازی

به خون ما بگو تا چند بازی

نیاز عاشقان بشنو خدا را

که بازی نیست کار عشق بازی

بنازم پیش قدّت ای دلارام

اگرچه از چو من صد بی نیازی

تو را زیبد به باغ ای سرو آزاد

اگر دعوی کنی در سرفرازی

تو اندر بوته هجران به زاری

بگو قلب مرا تا کی گدازی

هوای کوی عشقت بس بلندست

ز گنجشکی نیاید شاهبازی

شدم بیچاره در هجران چه باشد

به وصل ار چاره کارم بسازی

طبیب ما ز لطف بی دریغت

چرا درد مرا درمان نسازی

به محراب دو ابرویت که داریم

ز دیده جامهٔ جان را نمازی

حقیقت شد جهان را درد عشقت

نه چون بلبل به گل عشق مجازی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode