گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلا تا کی چنین سرگشته باشی

به تیغ روز هجران خسته باشی

ز بار هجر آن دلدار تا کی

چو زلف دلبران بشکسته باشی

سرانگشتان دلبند تو تا کی

به خون ناتوان رشته باشی

به تخم بی وفایی خاطرت را

چرا ای نور دیده کشته باشی

سراسر سینه مجروح ما را

ز خوناب جگر آغشته باشی

ولی چون من هزارت بنده دایم

به قید آورده بازش هشته باشی

دلا در سوزن وصلش نگنجی

اگر در هجر او چون رشته باشی

نگویی تا به کی ای دل خدا را

ز عشقش در جهان سرگشته باشی

خدا داند که تو تا چند عاشق

به خون دل ز هجران کشته باشی