بیا جانا که دردم را دوایی
ز جان مشتاقتم آخر کجایی
نمی بینم جهان را بی جمالت
تو می دانی که نور چشم مایی
ندارم بی تو یک دم صبر و آرام
بگو تا کی کنی از ما جدایی
تو جان رفته ای از بر خدا را
نه وقت آمد که بازم با تن آیی
اگر یک شب درآیی از درم شاد
بود در شأن من لطف خدایی
نیامد وقت آن جانا که از لطف
عنان دوستی سویم گرایی
چرا بیگانه وش گشتی به یکبار
که برچیدی بساط آشنایی
نکردی رحمتی بر حال زارم
نگارا پیشه کردی بی وفایی
تو سلطان جهانی من گدایت
کنم از جانب وصلت گدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل از یک عاشق است که دردی عمیق از دوری معشوقش را بیان میکند. او به معشوق میگوید که بدون او نمیتواند آرامش داشته باشد و به شدت منتظر بازگشت اوست. عشق و وابستگی او به معشوق، به حدی است که او خود را گدا و معشوق را سلطان میداند. در نهایت، او از بیوفایی معشوق و دوریاش ابراز ناامیدی میکند و از او میخواهد که به زندگیاش برگردد.
هوش مصنوعی: بیا، ای محبوب، که درمان دردم را فقط تو میتوانی باشی. من خیلی مشتاقم و منتظر تو هستم، اما تو کجایی؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم دنیای بدون زیبایی تو را ببینم، زیرا تو روشنی چشمان من هستی و وجودت برایم بسیار اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: بدون تو حتی یک لحظه هم نمیتوانم صبر کنم و آرامش داشته باشم. بگو تا کی قرار است از ما دور باشی؟
هوش مصنوعی: تو دیگر از بین رفتهای و به خدا پیوستهای، زمان آن نرسیده که دوباره با جسم خود به این دنیا برگردی.
هوش مصنوعی: اگر یک شب به خانهام بیایی، خوشحال و شاد هستم و این به لطف خداست که برای من افتخار و شأن به همراه دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که ای محبوب، هنوز نرسیده است که با مهربانی و لطف خود به سمت من بیایی و رشته دوستی را در دست بگیری.
هوش مصنوعی: چرا ناگهان دچار تغییر شدی و روابط دوستانه را به کلی کنار گذاشتی؟
هوش مصنوعی: ای محبوب، بر من که در حال ناخوشی هستم، رحمتی نداشتی و به جای آن بیوفایی را پیشه کردی.
هوش مصنوعی: تو بزرگ و سلطنت داری، من از عشق تو فقیر و بیچیز هستم و برای نزدیکی به تو حاضرم هر قناعت و فقر را بپذیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.