گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلا تا کی به درد عشق نالی

مگر در باغ با بلبل همالی

به بستان صبحدم بر روی چون گل

بنال ای دل چو عاشق بر جمالی

به رویت سخت مشتاقم نگارا

تو از من گرچه در عین ملالی

تو از من فارغ و من در تکاپوی

شب و روزم هوایی و خیالی

چرا داری من سرگشته پیوست

ز تاب زلف و ابروی هلالی

چرا بی جرم خون من بریزی

به تیغ غمزه و چشم غزالی

سرم بودی همیشه پر ز سودا

ز زلف او گرفت آشفته حالی

کماهی طالع شیرم که عمریست

که تا از اختر بد در وبالی

شرف یابی چو اندر برج سعدت

برآید آفتاب لایزالی

به جان آمد دلم از دست هجران

سعادت باز خواهم از وصالی

بجز وصل از جهان آخر بگویید

چه باشد کام رندی لاابالی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

چنین زرد و نوان مانند نالی

نکرده‌ستم غم دلبر غزالی

نه آنم من که خنبانید یارد

مرا هجران بدری چون هلالی

نه مالیده است زیر پا چو خوسته

[...]

قطران تبریزی

الا تا بر زمین و بر حوالی

ز دیبا گسترد نیسان نهالی

مبادا گیتی از دو شاه خالی

ز شه بونصر و خسرو بوالمعالی

ز هر دو خصم پست و دوست عالی

[...]

انوری

مرا وقتی خوشست امروز و حالی

قدحها پر کنید و حجره خالی

که داند تا چه خواهد بود فردا

بزن رود و بیاور باده حالی

رهی دلسوزتر از روز هجران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مجیرالدین بیلقانی

بنانک مستعد بالنوال

و شأنک غالب فی کل حال

تو آن شاهی که اقلیم خرد را

خجسته طالع و فرخنده فالی

و امرک لو خصصت به الثریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه