بشست از دیده شرم و از حیا روی
فغان از دست آن بی شرم دلخوی
چه مایه رنج دیدم از جفایش
کشیدم بس بلا از فعل بدگوی
چه خون از دست جورش در جگر رفت
چه اشک از دیده ها در رفت در جوی
به میدان جفا دیدی که خوردیم
بسی چوگان غم زان دست و بازوی
درآمد عقل سرگردانم از پای
به سر گردیدم اندر خاک چون گوی
نیامد هیچ وقت اندر دماغم
ز باغ مهربانیش یکی بوی
هزارت آفرین بر جان و تن باد
که آزارم نجستی یک سر موی
تو بیداد آنچه بتوانست کردی
نگفتی چون کنم من روی در روی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از رنج و درد ناشی از عشق غیرمعمول و بیرحمی معشوقش سخن میگوید. او به شرم و حیا پرداخته و به فاجعههای ناشی از رفتار معشوق اشاره میکند. شاعر از اشکها و اندوههایی که به خاطر این عشق متحمل شده، صحبت میکند و در نهایت با حسرتی عمیق، ابراز میکند که معشوق به او هیچ رحم و محبت نکرده و هرچه که در توان داشته، به او ایذا کرده است. او همچنین به فقدان عقل و بهت خود در مقابل این عشق اشاره می کند.
هوش مصنوعی: از چشمم شرم و حیا شسته شد و اکنون صدای فغان و نالهای از دل بیشرم و بیخود در آمده است.
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که به خاطر خیانت او متحمل شدهام، بسیار رنج دیدهام و بلایای زیادی را از کارهای بد او تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: از آزار و خسارتی که او به من زد، دل من به شدت جریحهدار شد و چقدر اشک از چشمانم ریخت.
هوش مصنوعی: در میدان سختی و رنج، مشکلات و دردهای زیادی را تجربه کردیم و به نوعی درگیر این مسائل شدهایم.
هوش مصنوعی: عقل سرگردانم به من فهماند که از سر تا پا در خاک و فرومایی قرار گرفتهام، مثل گوی که در زمین افتاده باشد.
هوش مصنوعی: هیچگاه بوی خوش مهربانیاش در ذهن من نیامده است.
هوش مصنوعی: هزاران بار به جان و تن تو درود باد که حتی یک تار مویم را هم آزار ندادی.
هوش مصنوعی: تو هر کاری که خواستی انجام دادی، ولی من نتوانستم بگویم چگونه باید در مقابل تو قرار بگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو جادوچشمْ چُون گلبوی و مینوی؛
سِرِشته از گُل و مِی هر دو را روی.
زبان بگشاد شاپورِ سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
چنان گستاخ شد با آن سمن بوی
که نبود وصف آن کار سخن گوی
گل است آن یا سمن یا ماه یا روی
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی
لبت دانم که یاقوت است و تن سیم
نمیدانم دلت سنگ است یا روی
نپندارم که در بستان فردوس
[...]
در ایامش مغل ره یافت این سوی
به تاراج بضاعت گشت ره جوی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.