گنجور

 
جهان ملک خاتون

چرا جانا به دردم شاد باشی

چرا راضی بدین بیداد باشی

نگارا چون ز جانت بنده گشتم

چو سرو از ما چرا آزاد باشی

بنفشه وار در پایت فتادم

که تا در باغ چون شمشاد باشی

دلا تا کی ز جور آن ستمگر

چنین با ناله و فریاد باشی

به هر عمری گرم یادم نیاری

مرا همچون نفس در یاد باشی

به دل گفتم رسم در دوست گفتا

کجا در وی رسی گر باد باشی