گنجور

 
جهان ملک خاتون

جهان بگرفت باز از سر جوانی

رسید ایام عیش و کامرانی

بهار و نرگس و بید و بنفشه

کنار جوی و روز شادمانی

شکفته ارغوان و سوسن آزاد

چمن سبز و شراب ارغوانی

کنونت ای عزیزا قدر بشناس

مده بر باد غم عمر و جوانی

به رخ اندر چمن همچون گل نو

به قد در باغ سرو بوستانی

به جان آمد دلم در درد عشقت

مکن زین بیش با ما دلستانی

مرا در سر به جای نور چشمی

مرا در تن تو چون روح و روانی

رقیب بی خرد چندم دهی پند

تو قدر روز وصل او چه دانی

ز تاب هجر جانان مشکن ای دل

که بهر روز وصلش در جهانی

 
 
 
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه