قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
خدا را، ای مذکر، رحم فرما
ز حد بگذشت سرمای تو بر ما
زهر جا، هر که پرسد منزل اوست
همه جا گو، همه جا گو، گو همه جا
شدم مفتون زلفش، تا چه زاید
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بیادت زنده ام، اینست مشرب
مدامت بنده ام، اینست مذهب
جمال جان فزایت را بشادی
همه امید می داریم، یا رب
چو پیدا گشت اسرار «اناالحق »
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دلم رابرد عشقت، «فات مافات »
کجا یابم دگر؟ هیهات، هیهات
چنان گشتم ز حیرانی و مستی
که نشناسم دو بیتی از تحیات
چه گویم شکر ساقی را؟ که جامی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
اگر در مغز، اگر در پوست یارست
بهرجایی که هست آن یار غارست
ترا، گر روی دل با روی حق نیست
بهر رو از همه رو شرمسارست
دلا، گر عاشقی بگذار و بگذر
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
هلاک عاشقان در انتظارست
حیات صادقان با روی یارست
کسی کو نزد جانان تحفه جان برد
هنوز از روی جانان شرمسارست
خرامان میرود آن شاه خوبان
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
خرد مستست و دل مستست و جان مست
بسودایت روانِ ناتوان مست
ز حد بگذشت مستیهای ذرات
فلک مست و زمین مست و زمان مست
بیا در باغ و شورِ بلبلان بین
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
دلم از عشق تو مستست و جان مست
جهان مست و زمین مست، آسمان مست
همه عالم خرابات تو آمد
جهان اندر جهان اندر جهان مست
گلستان دیدم اندر عشق رویت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
ملامت را بمان، چه جای بیمست؟
که روح القدس جانت را ندیمست
اگرچه راه دشوارست آخر
که امداد از مددهای کریمست
تو عاشق باش و طور عاشقی ورز
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
مرا پیوند او پیوند جانست
دریغست آن جمال از ما نهانست
نگوییم جان ما تنها چه باشد؟
نه تنها جان، که او خود جان جانانست
ز امید وصال یار مستان
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
مرا چون عاشقی دارالامانست
دلم با دوست سر بر آستانت
ز «سبحان الذی اسری » بمقصود
همه ره کاروان در کاروانست
همه گم کرده اند این راه، اما
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
مرا نور یقین همراه جانست
سرم با دوست سر بر آستانست
مرا گوید: میان درد و غم باش
معین شد که سری درمیانست
ز حد لامکان تا توده خاک
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
همه صحرا گلست و ارغوانست
بهرجایی از آن جانان نشانست
بهر آیینه حسن دوست پیداست
همیشه جان جاهل در گمانست
دل آهن بترسد از جدایی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
شریعت در طریقت مستعینست
شریعت راه فخرالمرسلینست
شریعت شیوه مردان راهست
شریعت شاهراه مستبینست
شریعت حکمت مردان راهست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
برآمد آفتاب طلعت دوست
که ذرات جهان را رو به آن روست
اگر نفست ازین جا رخنه جوید
ازو مشنو، که آن وارونه هندوست
غلام روی آن خورشید حسنم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
ز پیدایی چو پنهانست آن دوست
همه جا او،همه جا او، همه اوست
ز جوی تن ببحر جان رسانم
مرا این دولت از جود تو مرجوست
یکی را لذت از وجد و سماعست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
بکوی عاشقان بت خانه ای هست
در آنجا دلبر جانانه ای هست
نمی داند کسی او را، ولیکن
بهر مجلس ازو افسانه ای هست
بپیش شمع رویش خور فرو رفت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
بجز وصلت حیات جاودان نیست
چو مویت سنبلی در بوستان نیست
میان خانقه بسیار جستم
بجز ذکر تو درد صوفیان نیست
نشان اینست: کاندر راه عرفان
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
چو رویت تازه گل در بوستان نیست
چو مویت سنبلی بر ارغوان نیست
بدار آیینه بر رو، تا به بینی
که چون روی تو رویی در جهان نیست
بزیبایی نظر کن، تا به بینی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
بسودای تو خوش حالیم و دلشاد
بدردت آرزومندیم و معتاد
چو عالم رابقایی نیست، خوش باش
بیا، می خور، که بربادست بنیاد
مدامم وقت خوش دارد بجامی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
تو آن دری که در عمان نگنجد
تو آن گنجی که در ویران نگنجد
بیا،ساقی، مرا جامی کرم کن
از آن جامی که در امکان نگنجد
خدا این عاشقان را همتی داد
[...]