برآمد آفتاب طلعت دوست
که ذرات جهان را رو به آن روست
اگر نفست ازین جا رخنه جوید
ازو مشنو، که آن وارونه هندوست
غلام روی آن خورشید حسنم
که عالم لمعه ای زان روی نیکوست
چه خوش می نالد آن چنگ معربد!
که شور عاشقان از ناله اوست
اگر صوفی ندارد عشق، قاقاست
وگر ملا نباشد مست، قوقوست
بکوی عاشقی کمتر گذر کن
که هرجا فتنه ای بینی در آن کوست
تو هر جوری که خواهی کرد بر من
مرا جور تو بردن عادت و خوست
ز حسنت قصه ای در باغ گفتند
همیشه فاخته در بانگ کوکوست
بیا، قاسم، شراب ناب بستان
بنوش و سجده کن در حضرت دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و نور خداوندی که به دوست تشبیه شده، اشاره میکند و تأکید میکند که همه چیز در جهان به سوی اوست. او از عشق و شور عاشقی سخن میگوید و به اهمیت وجود عشق در زندگی صوفی و ملا اشاره میکند. شاعر همچنین از کوی عاشقی یاد میکند که همیشه پر از فتنه و جذابیت است. در انتها، شاعر دعوت میکند که از شراب ناب بنوشند و در حضور دوست سجده کنند، به معنای نزدیکی به خداوند و عشق به او.
هوش مصنوعی: طلوع خورشید صورت دوست باعث شده که همه ذرات جهان به سوی او روی آورند.
هوش مصنوعی: اگر نفس تو از اینجا خود را به چیزی برساند و تو به آن گوش بسپاری، بدان که آن چیزی که میشنوی، در واقع نادرست و معکوس است.
هوش مصنوعی: من بنده آن چهره زیبا هستم که همه دنیا به روشنایی و زیبایی آن چهره وابسته است.
هوش مصنوعی: چقدر زیبا مینالد آن چنگ که نغمهاش باعث بروز شور و هیجان عاشقان میشود!
هوش مصنوعی: اگر عارف از عشق بیبهره باشد، در حقیقت بیمعناست و اگر عالم مذهبی به حال مستی و عشق نرسیده باشد، ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: به جایی که عاشقانه و با احساسات قوی در آنجا حضور داری، کمتر برو، زیرا هر جا که نشانهای از مشکل یا آزردگی ببینی، آنجا جایی است که احساسات تو را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
هوش مصنوعی: هر طور که دوست داری با من رفتار کنی، من به این عادت و رفتار تو عادت کردهام.
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری ستودنی است که در باغ داستانی دربارهاش میگویند، همچنان که فاخته همیشه در فریاد خود از کوکو میگوید.
هوش مصنوعی: بیایید، قاسم، شراب خوش طعم را بنوش و در مقابل پروردگار سجده کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دنیی و به عقبی روی با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
به مادرم گفتم ای بد مهر مادر
نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
جوابم داد گفتا دشمن تست
نباشد دشمن دشمن به جز دوست
گنه کردی بگو کردیم ای دوست
که بعد از کار بد این توبه نیکوست
گنه کردن اگرچه خوی توگشت
ولی عفو گناهت هم مرا خوست
توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال
[...]
نشسته هر یکی چون دوست با دوست
نمیگنجید کس چون غنچه در پوست
همه جانها زتو پیداست ای دوست
توئی مغز و حقیقت جملگی پوست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.