گنجور

 
قاسم انوار

مرا پیوند او پیوند جانست

دریغست آن جمال از ما نهانست

نگوییم جان ما تنها چه باشد؟

نه تنها جان، که او خود جان جانانست

ز امید وصال یار مستان

همه ره کاروان در کاروانست

بیا، گر عاشقی، تا باز بینی

دلم را، کآسمان لامکانست

عجایب دولتی دارم، که دایم

دلم با دوست سر بر آستانت

دلم را برد و جان می خواهد از من

یقینست این که سری در میانست

مرا تنها مبین در راه توحید

دل قاسم جهان اندر جهانست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

اگر یار مرا دیدی به خلوت

بگو ای بی‌وفا ای بی‌مروت

گریبانم ز دستت چاک چاکو

نخواهم دوخت تا روز قیامت

عطار

پدر بگشاد الماس زبان را

بسفت آنگه گهرهای بیان را

پسر را گفت گر داری هدایت

همه عمرت تمامست این حکایت

مشاهدهٔ بیش از ۷۲۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
کمال‌الدین اسماعیل

زهی دیدار تو فال سعادت

ترا می زبید آیین سیادت

همه اقبال تو توحید و سنّت

همه افعال تو عدل و عبادت

سرای شرع را از تو عمارت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه