گنجور

 
قاسم انوار

تو آن دری که در عمان نگنجد

تو آن گنجی که در ویران نگنجد

بیا،ساقی، مرا جامی کرم کن

از آن جامی که در امکان نگنجد

خدا این عاشقان را همتی داد

که در کیخسرو و خاقان نگنجد

چو روباهست عقل حیله کردار

میان بیشه شیران نگنجد

بحمدالله بدان یوسف رسیدم

که اندر مصر و در زندان نگنجد

مراسرویست سر سبز و خرامان

که اندر باغ و در بستان نگنجد

چو قاسم با وصال یار پیوست

در آنجا قصه دربان نگنجد