گنجور

 
قاسم انوار

چو رویت تازه گل در بوستان نیست

چو مویت سنبلی بر ارغوان نیست

بدار آیینه بر رو، تا به بینی

که چون روی تو رویی در جهان نیست

بزیبایی نظر کن، تا به بینی

که زیبایی تو در بحر و کان نیست

چو رویت آفتاب عالم افروز

طلب کردیم، در کون و مکان نیست

مشو خوشدل بآزار دل من

که آزار از طریق دوستان نیست

تو شاه جان مایی، در حقیقت

چو تو شاهی میان انس و جان نیست

میان رهروان راه، قاسم

بغیر از عشق چیزی در میان نیست