گنجور

 
قاسم انوار

مرا نور یقین همراه جانست

سرم با دوست سر بر آستانست

مرا گوید: میان درد و غم باش

معین شد که سری درمیانست

ز حد لامکان تا توده خاک

همیشه کاروان در کاروانست

درین دریای بی پایان فتادیم

امید جان برب مستعانست

حدیث عشق حالی بس غریبست

همیشه با بلاها هم عنانست

دلم کو سر فرو نارد بکونین

غلام همت دردی کشان است

مگو، قاسم، که: این دارد فلانی

یقین می دان همه با همگنانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه