ز پیدایی چو پنهانست آن دوست
همه جا او،همه جا او، همه اوست
ز جوی تن ببحر جان رسانم
مرا این دولت از جود تو مرجوست
یکی را لذت از وجد و سماعست
یکی را راحت اندر رقص پهلوست
کسی اسرار عرفان را نداند
و گرداند هم از یاران با بوست
مشو نومید، اگر داری خطایی
که سلطان کریمانست و خوش خوست
بیک جلوه مشو قانع ز جانان
که هر ساعت ظهوری دیگر از نوست
چه ترسانی ز توفان قاسمی را؟
که دریای جهانش تا بزانوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و محبت الهی و جستجوی حقیقت میپردازد. شاعر به وجود دوست الهی اشاره میکند که در همه جا حضوری پنهان و زنده دارد. او میخواهد از دنیای مادی رهایی یابد و به دریای جان برسد. لذتهای مختلفی چون وجد، سماع و رقص وجود دارد که هر کس به نوعی از آن بهرهمند میشود. همچنین شاعر به این نکته اشاره میکند که هر فردی نمیتواند اسرار عرفان را درک کند و نباید ناامید شود، زیرا خداوند کریم و خوشخلق است. در نهایت، شاعر به ما میگوید که باید از ظهورات مختلف الهی قانع نباشیم، چون هر لحظه تجلی جدیدی از او پیش میآید و نیازی به ترس از مشکلات نیست، زیرا خداوند قدرتی بینهایت دارد.
هوش مصنوعی: دوست، حتی زمانی که پنهان است، در همه جا حاضر است و وجودش همه جا احساس میشود.
هوش مصنوعی: من از این دنیای مادی به دنیای معنوی میرسم و این نعمت و رحمت تو برای من امیدی بزرگ است.
هوش مصنوعی: برخی افراد از شادی و هیجان ناشی از حرکات موزون لذت میبرند، در حالی که برای برخی دیگر، آرامش و راحتی در رقصیدن مهمتر است.
هوش مصنوعی: اگر کسی دانش عمیق عرفان را نداشته باشد، نمیتواند به درستی با دوستان و نزدیکانش رفتار کند و ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: هرگز ناامید نشو، اگر در خود اشتباهی مییابی؛ زیرا پادشاهی وجود دارد که بخشنده و دارای روحی نیکوست.
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیتی که معشوق دارد اکتفا نکن، زیرا او هر لحظه به شکلی جدید و شگفتانگیز ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: چرا از طوفان قاسمی میترسی؟ که دریا برای او تا زانو بیشتر نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دنیی و به عقبی روی با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
به مادرم گفتم ای بد مهر مادر
نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
جوابم داد گفتا دشمن تست
نباشد دشمن دشمن به جز دوست
گنه کردی بگو کردیم ای دوست
که بعد از کار بد این توبه نیکوست
گنه کردن اگرچه خوی توگشت
ولی عفو گناهت هم مرا خوست
توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال
[...]
نشسته هر یکی چون دوست با دوست
نمیگنجید کس چون غنچه در پوست
همه جانها زتو پیداست ای دوست
توئی مغز و حقیقت جملگی پوست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.