گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ترا کاری بجز جور و جفا نیست

مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست

مکرر سیر باغ حسن کردیم

گلشن را رنگ و بویی از وفا نیست

گزیدم بسکه شبها از ندامت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست

به غیر از بیقراری خوشنما نیست

تو شهبازی به کار خویش می باش

ترحم از شکاری خوشنما نیست

زما پیش تو هنگام جدایی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

نهادی بر دلم ای نازنین دست

ازین دست است احوالم ازین دست

سرت درد خمار می مبیناد

مبادا تکیه گاه آن چنین دست

بود چون غنچهٔ نارسته از شاخ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

به آب و تاب حسنش عشقباز است

دلم چون شمع در سوز و گداز است

دل تنگ از تماشایش گشادید

نگاه ما کلید قفل راز است

نماید آب و تاب حسن او را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

به آب و رنگ حسن او چمن نیست

به خوش حرفی لعل او سخن نیست

به جایی می رسد هر کس ز خود رفت

که امید ترقی در وطن نیست

اگر لعل است اگر یاقوت اگر می

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

دل از بس سوی رخسار تو باشد

نگاهم بوی رخسار تو باشد

چو داغ لاله خال عنبرینت

گل خودروی رخسار تو باشد

پری بلبل صفت گردد به گردش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

روم از خویشتن دنبال دلدار

مگر یابم خبر از حال دلدار

رود ناچار عمر هر که بگذشت

نرفتن کی توان دنبال دلدار

به رنگ بوی در گل از لطافت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

دهد بوی جگر پرکاله آهم

بود از دودمان ناله آهم

ز جوش غم گره شد در دل تنگ

چو داغ غنچه های لاله آهم

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

نمک پروردهٔ لعلت تکلم

گریبان چاک دندانت تبسم

ترا با چشم مخموری که داری

نگهدارد خدا از چشم مردم

تو خود را غیر میدانی وگرنه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

ز لعل او دلی شوریده دارم

کبابی در نمک خوابیده دارم

ز شوق سجدهٔ کویت چو غنچه

به روی هم جبین ها چیده دارم

قبول داغ را انگشت تسلیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

پرند بوی گل پیراهن او

هوای صبح گرد دامن او

گلی دارم که از جوش نزاکت

کم از چیدن نباشد دیدن او

به بوی گل قسم بیرون میارید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

نهانی در حجاب زندگانی

برون آی از نقاب زندگانی

به قید جسم تا هستی گرفتار

گل آلوده است آب زندگانی

سوادنامه جز زیر و زبر نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱

 

می افزود چراغ زندگانی

بود آبی به باغ زندگانی

گل داغ پشیمانی نچینند

‏ سیه کاران ز باغ زندگانی

بنوش آب حیات باده چون خضر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ترجمهٔ حدیثی که فاضل مناقب السادات از تفسیر هندی در کتاب آیة السعداء بخاری نقل کرده است:‏

 

بحمدالله پس از تحمید آمد

زبانم نعت پیرای محمد

چو گشتم از ظهور نعت سرمست

زدم بر دامن آل عبا دست

ز فضل شان چو کردم نکته رانی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - مثنوی در تعریف چراغان روی دل

 

تعالی الله ازین بزم دل افروز

کز و شب طعنه زن گردیده بر روز

ازین بزم چراغان چشم بد دور

که شد چون صبحدم صادق مشرق نور

وفور نورش از فیض الهی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - مثنوی توصیف کوه پیر پنچال و سختی راه و تعریف کشمیر مینو نظر

 

بیا ساقی بهار آمد به صد رنگ

سوی کشمیر باید کرد آهنگ

بده می تا دمی از خود برآیم

نخستین کوهسارش را ستایم

تعالی الله زهی کهسار کشمیر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در تعریف بهادر شاه و تاریخ

 

زهی شاه فلک قدر جوان بخت

وجودش زیب ملک و زینت تخت

فروغ صبح اقبال و جوانی

چراغ دودهٔ صاحب قرانی

تهی دستند بحر و کان ز جودش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - در تعریف اسب

 

تعالی الله ز رخش باد رفتار

که زیبد گرد راهش بوی گلزار

به رفتن چون نسیم است و به تک باد

به تن قاف و به صورت چون پریزاد

نسیم آسا خرامش دلپسند است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۲

 

اگر چشمی به زیر افکنده باشی

چو خورشید برین تابنده باشی

کم از مهر سلیمانی نباشد

اگر دل را ز دنیا کنده باشی

به کیش ما به از صدساله شاهی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۶

 

چو شمع بزم حسن روستایی

رود آخر به چشم از خودنمایی

یک امشب شمع خلوتخانه ام باش

که باشد آشنای روشنایی

به گرد معنی بیگانه می گرد

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode