گنجور

 
جویای تبریزی

بحمدالله پس از تحمید آمد

زبانم نعت پیرای محمد

چو گشتم از ظهور نعت سرمست

زدم بر دامن آل عبا دست

ز فضل شان چو کردم نکته رانی

زبان شد برگ عیش زندگانی

مرا چون کردم آهنگ ستودن

چو غنچه دل شکفت از لب گشودن

زآب و رنگ مدح شان زبانم

چو غنچه برگ گل شد در زبانم

حدیثی را به کلک هوش و فرهنگ

رقم زد فاضل هندی بدین رنگ

که فخر انبیا با آل اطهار

برآمد چون پی نفرین کفار

شده در زیر چادر با پیمبر

علی و فاطمه شبیر و شبر

عبا ز انوارشان در منزل قرب

شده فانوس شمع محفل قرب

چو از تحت عبا بیرون خرامید

ز حبیب صبح سر زد پنج خورشید

همان دم جبرئیل آن محرم قدس

چنین آورد وحی از عالم قدس

که ای خورشید برج دین پناهی

چنین رفته است فرمان الهی

که بر فرق تو کردم گیسو آرا

کنم منشور مرآل عبا را

به این منشور تا ممتاز باشی

میان خلق سرافراز باشی

خدا پیرایهٔ منشور اکنون

نموده بر تو و آل تو مسنون

چو بر فرق نبوت گوهر وحی

فرو بارید پیغام آور وحی

دلش بشکفت از پیغام باری

به رنگ غنچه از باد بهاری

چو از حکم الهی گشت خرسند

سر فرمانبری در پیش افکند

زهم بگشاد مو در منزل قدس

ازو شد سنبلستان محفل قدس

پی تعظیم جبریل امین خاست

دو گیسو بر سر آن سرور آراست

بجز آن گیسوان عنبر اندود

که دید از شمع بزم کبریا دود

ز بوی آن دو جعد مشک افشان

شده موج هوا زلف پریشان

نمود از بوی جعد آن سرافراز

هوا از موج صندل سایی آغاز

هوا زان موی از بس فیض بو برد

حباب از طبلهٔ عطارگو برد

پس آنکه بافت آن شمع هدایت

دو گیسو بر سر شاه ولایت

دگر آراست آن ناموس اکبر

دو گیسو بر سر زهرای ازهر

پس آنکه دسته کرد آن شاه بطحا

دو شاخ سنبل ریحانتین را

چو جبریل امین این منزلت دید

به سوی مصطفی از روی امید

زبان التماسش گشت گویا

که ای منشور خوبی بر تو زیبا

به حکم حق بسی در روز میدان

اعانت دیده از من شاه مردان

دلم از یاری زهرا بیاسود

که با او دست من دستاس کش بود

حسن را بارها از حکم باری

کمر بستم پی خدمتگزاری

چو مهد غنچه و باد بهاران

حسین را بوده ام گهواره جنبان

چه خوش باشد گر ای محبوب باری

مرا هم ز اهل بیت خود شماری

میان قدسیان کن سرفرازم

بدست خویش شو گیسو طرازم

اجابت کرد آن محبوب داور

به فرقش بافت گیسوی معنبر

چو سر خیل رسل شد جعد پیرا

بدست لطف جبریل امین را

به دریای کف آن پاک گوهر

انامل شد ز مویش موج عنبر

مکرم ساخت حق این خاندان را

بنازم احترام و قدر و شان را

همین است اینکه در اوفواه جمهور

مفارق پنج و ده گیسوست مشهور

به حق این ده و پنج اهل طاعات

ز باری جسته یاری در مناجات

رقم از خامهٔ عنبر شمامه

خطاب این نظم را منشورنامه

شدم مأمور نظم این فضائل

من از نواب گردون قدر عادل

فروغ محفل اقبال و دولت

چراغ دودمان جاه و حشمت

پی نظم مهام این عالم پیر

ز پیر رای او پرسیده تدبیر

بود آنرا که حفظش گشته مآمن

چو جوهر پشت بر دیوار آهن

مدام آرامگاهش با دل شاد

به زیر سایهٔ آل عبا باد