گنجور

 
جویای تبریزی

تعالی الله ازین بزم دل افروز

کز و شب طعنه زن گردیده بر روز

ازین بزم چراغان چشم بد دور

که شد چون صبحدم صادق مشرق نور

وفور نورش از فیض الهی

ز داغ لاله بزدوده سیاهی

چنین شب سال و مه را یاد ناید

که یادش تیرگی از دل زداید

تهی کرده است شب زین بزم پهلو

چو خط روی خوبان رفته یک سو

نهان در گوشه ای شب زین چراغان

چو خال کنج لعل خوبرویان

شب ظلمت سرشت از چشم مردم

چو دود شمع شد در روشنی گم

ز رشک پرتو این بزم روشن

فتاده مار را آتش به خرمن

نهان از رشک شد در رنگ گاهی

مه امشب همچو شمع صبحگاهی

چو بر تالاب دل از فیض ذوالمن

بشد عکس چراغان پرتو افکن

عیان شد هر طرف بر سطح آبش

هلال و انجم از موج و حبابش

صفای دل ز عکس شمع کافور

شده آئینهٔ نور علی نور

فتاده عکس شمع از بس در آبش

پری در شیشه دارد هر حبابش

درین تالاب عکس شمع شب تاب

نموده امتزاج آتش و آب

زعکس شمع کافتاده به دریا

شده کیفیت سیرش دو بالا

صفای شمع از آبش نمودار

چو تن از ته نما پیراهن یار

بود هر موجش از عکس چراغان

جبین های مقیش کار خوبان

حباب او ز شمع عکس کافور

شده فانوس سان گردآور نور

چو آتش پرتو افکن شد در آبش

نگین لعل را ماند حبابش

زبس در قصر این دریای بیغش

گهر یاقوت شد از تاب آتش

شده گردالها هر سو نمودار

بلورین کاسه های ته نشان کار

فزود از بس زعکس شعله تابش

سمندر گشته مرغابی در آبش

نماید زین چراغان در ته آب

بعینه چشم ماهی در شب تاب

که تصویر وصف این چراغان

که شد از مشرق طبعم درخشان

قلم شد در نهان کلک مذهب

نقط بر صفحه تابان چون کواکب

زعکس شمع کافتاده است در آب

مرصع شد بلورین جام گرداب

سوادش زین چراغان گشته روشن

فتاده قرص مه را نان به روغن

به روی آب کشتیها منور

بود چون ماه نو بر چرخ اخضر

به دریا شعله چون شد پرتو افکن

به ارباب بصیرت گشت روشن

که از فیض عدالتهای نواب

به یکجا جمع گشته آتش و آب

فلک تالاب دل انجم چراغان

در او نواب چون ماه درخشان

مهین استاد مکتب خانهٔ فضل

کزو آباد شد کاشانهٔ فضل

بهین دستور قانون وزارت

از او روشن چراغ دین و دولت

ادب آموز نحریر خردمند

کز او بگرفته استاد خرد، پند

جواد و معصیت پوش و خطابخش

جهانرا نور عرفانش ضیابخش

جمالش نور پرورد الهی

غلام خلقش از مه تا به ماهی

شده دلها ز عدلش فارغ از رنج

زجودش گشته ویران خانهٔ گنج

تهی کیسه بود کان از سخایش

تنگ مایه است دریا از عطایش

چو مهر و ماه با اقبال و دولت

چراغش باد روشن تا قیامت

وجودش باد دایم سایه افکن

عموما بر خلایق خاصه بر من