گنجور

 
جویای تبریزی

پرند بوی گل پیراهن او

هوای صبح گرد دامن او

گلی دارم که از جوش نزاکت

کم از چیدن نباشد دیدن او

به بوی گل قسم بیرون میارید

ز جسم نازکش پیراهن او

که ترسم سایهٔ مژگان شوخش

کند جا چون رگ گل در تن او

مرا بی او وجودی نیست جویا

توانم خویش را گفتن من او