گنجور

 
جویای تبریزی

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست

به غیر از بیقراری خوشنما نیست

تو شهبازی به کار خویش می باش

ترحم از شکاری خوشنما نیست

زما پیش تو هنگام جدایی

بجز دل یادگاری خوشنما نیست

ترحم کن که از شاهان گه خشم

به غیر از بردباری خوشنما نیست

نوای خنده از عشاق جویا

چو کبک کوهساری خوشنما نیست