ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۰
ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم
زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم
خصایل تو سزاوار مدحتند همه
بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم
چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در هجاء نظامی
نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم
چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم
لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در موعظه و نصیحت و تخلص به ستایش بهاء الدین سعد بن احمد
از آن قبل که سر عالم بقا دارم
بدین سرای فنا سر فرو نمیآرم
نشاط من همه زی آشیان نه فلک است
اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم
نه آن کسم که درین دامگاه دیو و ستور
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم، به لطف بردارم
رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۷
بیار باده که اندر خمار خمارم
خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم
بیار جام شرابی که رشک خورشید است
به جان عشق که از غیر عشق بیزارم
بیار آنک اگر جان بخوانمش حیف است
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
من آن نیام که دل از مهرِ دوست بردارم
و گر ز کینهٔ دشمن به جان رسد کارم
نه رویِ رفتنم از خاکِ آستانهٔ دوست
نه احتمالِ نشستن نه پایِ رفتارم
کجا روم؟ که دلم پایبندِ مهرِ کسیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸
اگر وصال میسّر شود دگر بارم
فراق بیش فریبم دهد نپندارم
ز بس که خیلِ خیالت عذاب می دارد
هزار جهد کنم تا شبی به روز آرم
چو ژاله بر ورقِ سرخ گل شقایقِ اشک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۰
به دیده ای که ترا دیده ام نمی یارم
کزان نظر به سوی دیگری به بار آرم
چه وقت بود که افتاد به تو آم سر و کار
که کار سر شد و در سر نمی شود کارم
کجا روم، چه کنم کز تو هر کجا که روم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴
درون خود نپسندم که از تو باز آرم
بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم
مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست
به بوی تست شبی گر به روز میآرم
حکایت شب هجران و روز تنهایی
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷
منازل سفرت پیش دیده میآرم
اگر چه هیچ به منزل نمیرسد بارم
گیاه مهر بروید ز خاک منزل تو
که من ز دیده برو آب مهر میبارم
از آن به روز وداعت نهان شدم ز نظر
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩٠
پیام داد به کس کیر اژدها پیکر
که ای کشیده به عمر دراز آزارم
تویی که جز در تو کهف خود نمیدانم
در آن زمان که به سختی همیرسد کارم
جواب دادش و گفتا چه سختدل یاری
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - درطلب آمرزش
منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم
گناهکار وامید عفو می دارم
امیدوار به فضل خدا هر روزی
هزار بار خدا را زخود بیازارم
شکم بسان صراحی مدام پرز حرام
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
بیک نظر دل خلقی همی برد یارم
بمن نگر که بدان یک نظر گرفتارم
مرا خود از خبرش بود حال شوریده
کنون بیک نظر او تمام شد کارم
ورا اگر دگری یافت و از طلب بنشست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۸
ز هجر روی تو یارا به کام اغیارم
روا مدار که از دیده خون دل بارم
به بوی وصل تو عمریست تا من مسکین
به جان تو که درین آرزو گرفتارم
مرا سریست که در پای عشقت اندازم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶
بدوستی، که ترا نیک دوست می دارم
بجان دوست، که از غیر دوست بیزارم
یکی چو من نبود در جهان کون و فساد
اگر حجاب دویی را ز پیش بر دارم
گناه بنده عظیم و عذاب دوست الیم
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۰
دو دیده بر سر راه امید میدارم
که کی بود که رسد قاصدی ز دلدارم
کراست زهره که آرد ز یار من خبری
و یا ز من ببرد خدمتی سوی یارم
چگونه نامه نویسم بخدمت تو که من
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
به روز وصل پیاپی نمای دیدارم
که تا ذخیره ایام هجر بردارم
اگر نظاره روی توام شود روزی
هزار شب به خیال رخت به روز آرم
هزار قطره خون در دلم گره شده است
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
ز سیلی غمت از دیده خون همی بارم
رخ از طپانچه بدینگونه سرخ می دارم
گر آوری پی آزار من هزاران ناز
هزار گونه نیاز آرم و نیازارم
چگونه سر نهم اندر جهان ز خاک درت
[...]