گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به دیده ای که ترا دیده ام نمی یارم

کزان نظر به سوی دیگری به بار آرم

چه وقت بود که افتاد به تو آم سر و کار

که کار سر شد و در سر نمی شود کارم

کجا روم، چه کنم کز تو هر کجا که روم

کمند گیسوی تو می کند گرفتارم

کنون که پیش رخت همچو زلف می پیچم

فرو گذاشت مکن این چنین به یک بارم

مخسپ ایمن از آهی که می زنم هر شب

که فتنه بار توام تا به روز بیدارم

مرا به هر سختی از زبان غمزه مسوز

به دست خویش بزن تیغ، اگر گنه کارم

به پیش روی تو از بیم آنکه کشته شوم

چو شمع سوختم و دم زدن نمی یارم

فتاده بر در تو خسرو و ندانستی

که اوفتاده خود را فرود نگذارم

 
 
 
ازرقی هروی

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

سوزنی سمرقندی

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم

به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم

چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم

چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم

لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم

[...]

انوری

خدایگانا سالی مقیم بنشستم

به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم

همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم

همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم

[...]

خاقانی

از آن قبل که سر عالم بقا دارم

بدین سرای فنا سر فرو نمی‌آرم

نشاط من همه زی آشیان نه فلک است

اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم

نه آن کسم که درین دام‌گاه دیو و ستور

[...]

مولانا

نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

که من تو را نگذارم، به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه