گنجور

 
جامی

به روز وصل پیاپی نمای دیدارم

که تا ذخیره ایام هجر بردارم

اگر نظاره روی توام شود روزی

هزار شب به خیال رخت به روز آرم

هزار قطره خون در دلم گره شده است

بیا که روی تو را بینم و فروبارم

چو عقد رسته دندان به خنده بگشایی

سزد که سلک گهر را به هیچ نشمارم

بر آسمان مه و خور بر زمین گل و لاله

نگاه می کنم و روی توست پندارم

مگو که چند دهی درد سرمرا جامی

خدای را که بکن یک کرشمه در کارم

که تا گرانی تن زآستان تو ببرم

متاع جان به سگان در تو بسپارم

 
 
 
ازرقی هروی

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

سوزنی سمرقندی

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم

به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم

چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم

چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم

لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم

[...]

انوری

خدایگانا سالی مقیم بنشستم

به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم

همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم

همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم

[...]

خاقانی

از آن قبل که سر عالم بقا دارم

بدین سرای فنا سر فرو نمی‌آرم

نشاط من همه زی آشیان نه فلک است

اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم

نه آن کسم که درین دام‌گاه دیو و ستور

[...]

مولانا

نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

که من تو را نگذارم، به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه