گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

چه باشد ار تو ز لطفم کنی زمانی شاد

جهان کنی دگر از وصل خویشتن آباد

گذشت داد من از حد برون ز دست غمت

بده مراد دلم بیش از این مکن بیداد

اگر به کلبه احزان ما دهی تشریف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

اگر دمی ز تو بویی به من رساند باد

هزار جان و جهانم فدای آن دم باد

تویی که یاد من خسته سالها نکنی

منم که با غم رویت نشسته ام دلشاد

چه شد چرا چه سبب حال من نمی پرسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

شبت به صبح سعادت همیشه مقرون باد

دو چشم دشمن جاهت همیشه پرخون باد

هرآنکه شاد نباشد به بخت فیروزت

دلش ز جور و جفای زمانه محزون باد

هرآنکه راست نخواهد قد الف وارت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

مرا به صبحدمی در چمن گذار افتاد

ز بوی گل به مشامم خیال یار افتاد

گذشت یک دو سه بیتی به خاطرم به هوس

چو از هوا نظرم سوی آن نگار افتاد

نگاه کردم و دیدم گرفته آشوبی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد

که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد

ز مهر روی توأم آتشیست در سینه

که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

بگو کجا برم از دست هجر تو فریاد

که کند خانه صبرم ز بیخ و از بنیاد

فغان و داد که پیچید دست طاقت من

به جان رسید دل خسته ی من از بیداد

نه در زمانه وفا و نه بر سپهر امید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

هزار ناله ز دست فراق و صد فریاد

که کند خانه ی صبرم ز بیخ و از بنیاد

به خون دیده ام آمیخت خاک راهش را

نکرد رحم بر این اشکهای مردم زاد

صبا پیام من خسته سوی جانان بر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

اگر کسی خبری زان نگار باز آرد

به جان تو که جهانی بر او نیاز آرد

صبا اگر گذری می کنی به دلبر من

بگو که خاطر من بیش از این نیازارد

دل ضعیف من ار سوخت در غمش چه عجب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

کسی که تخم غمت در میان جان کارد

روا بود که جهان را ز یاد بگذارد

مکن ستم تو از این بیش نور دیده ی من

که دیده ام ز فراق رخ تو خون بارد

طریق دلبر من دلبریست باکی نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

دلم ز درد غم عشق جان نخواهد برد

گمان هستی این ناتوان نخواهد برد

اگر ز جور تو جانم به لب رسد جانا

بجز در تو به جایی فغان نخواهد برد

بیا که وقت گلست و به بوستان برمت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

طبیب درد دلم را دوا نخواهد کرد

امید ما ز لب خود روا نخواهد کرد

بسی امید مرا داد بر وفا چه کنم

عجب گر آن بت سرکش جفا نخواهد کرد

چنین که من اثر وصل او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

دلم ز غمزه ی شوخش حذر نخواهد کرد

هوای زلف وی از سر بدر نخواهد کرد

اگرچه می گذرد عمر در غمش لیکن

دل من از سر کویش سفر نخواهد کرد

ببست عهد بسی با من ضعیف نحیف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

سحرگهان سوی بستان گذار باید کرد

تفرّجی به جهان در بهار باید کرد

نظر به قدرت بیچون وی چگونه به جان

به چشم هوش در این لاله زار باید کرد

که گل ز خار برآورد و لاله را از خاک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد

به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد

تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه

اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد

اگرچه آب حیات منی ولی دانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد

به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد

بیا بیا که برآریم یک نفس با هم

که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد

درون سینه مجروح ما ز غم زارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

اگرچه درد دلم آشکار نتوان کرد

به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد

صبا برو ز من خسته با نگار بگو

که بیش از این به فراق انتظار نتوان کرد

بیا بیا که برآریم یک نفس باهم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

دلی که در همه عالم بزرگواری کرد

ببین که عشق تو با او چه خرده کاری کرد

فدای روی تو کردست جان شیرین را

به جان تو که هم از روی دوستداری کرد

نگار لاله رخ سرو قد سیم اندام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

شب فراق تو جانا مرا به جان آورد

چه عادتست که عشق تو در جهان آورد

که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد

دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد

فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

سحرگهی که ز خواب شبانه برخیزد

هزار فتنه ز دور زمانه برخیزد

اگر تو سرو گل اندام در کنار آیی

هزار ناله ی شوق از کرانه برخیزد

کجا کرانه کند یار مهربان از من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

بتی که خاطر او لازم جفا باشد

چه لازمست که با او مرا وفا باشد

چرا تو جرم کنی و خطا نهی بر ما

مکن خطا که بد از نیکوان خطا باشد

تو پادشاه جهانی و من گدای درت

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode