گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلی که در همه عالم بزرگواری کرد

ببین که عشق تو با او چه خرده کاری کرد

فدای روی تو کردست جان شیرین را

به جان تو که هم از روی دوستداری کرد

نگار لاله رخ سرو قد سیم اندام

ز خون دیده دو رخسار من نگاری کرد

دلم ببرد و تنم را به نار عشق بسوخت

ببین که با من دلسوخته چه خواری کرد

به داغ هجر تو ای نور دیده گردانی

که چشم بخت من خسته دل چه زاری کرد

چو نرگسم به غمت هست دیده بیدار

ولی بنفشه صفت بین چه سوگواری کرد

جهان به دولت وصلت ز جان شده خرسند

که یار با من بیچاره سازگاری کرد