به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس با هم
که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد
درون سینه مجروح ما ز غم زارست
که پیش خلق جهان آشکار نتوان کرد
میان دیده روانست اشک چندانی
به هجر تو که بگویم گذار نتوان کرد
منی که به گل وصلت مدام می بودم
یقین بدان که قناعت به خار نتوان کرد
تراست عاشق شوریده در جهان بسیار
به غایتی که قیاس و شمار نتوان کرد
ز روی خویش مفرمای بیش از این صبرم
چرا که بر سر آتش قرار نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی عمیق سخن میگوید. شاعر بیان میکند که نمیتوان به راحتی از یار و زیبایی او دل کند، زیرا این کار سخت و ناممکنی است. او همچنین به درد و غمی که در دلش دارد اشاره میکند که نمیتواند آن را به دیگران نشان دهد. اشکهایش در میان چشمانش جاری است و در غم هجران معشوقش، احساس ناامیدی میکند. شاعر میگوید که همیشه به وصل یار فکر میکند و نمیتواند به تحمل درد و دوری قناعت کند. در نهایت، او از محبوبش میخواهد که بیشتر از این او را در انتظار نگذارد، زیرا صبرش به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: نمیتوان یار را ترک کرد، همچنان که نمیتوان دست و ساعد نگار را رها کرد.
هوش مصنوعی: بیا تا یک لحظه با هم باشیم، چون نمیتوان به این روزگار اطمینان کرد.
هوش مصنوعی: در دل ما به خاطر درد و غم زیاد، چیزی وجود دارد که نمیتوانیم آن را در برابر دیگران نشان دهیم.
هوش مصنوعی: در زیر چشمانم اشکهای زیادی به خاطر دوری تو وجود دارد که نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
هوش مصنوعی: من همیشه به زیبایی و شگفتیهای عشق تو علاقهمند بودم، پس به خوبی میدانی که هرگز نمیتوانم به چیزهای کمارزش و بیمفهوم راضی شوم.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که در دنیا، افراد زیادی دیوانه شوند و این عشق به اندازهای عمیق و بینهایت است که نمیتوان آن را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد یا شمارش کرد.
هوش مصنوعی: از چهرهات دور نشو، دیگر از صبر من گذشته است؛ زیرا نمیتوان بر سر آتش ایستاد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
[...]
اگرچه درد دلم آشکار نتوان کرد
به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
صبا برو ز من خسته با نگار بگو
که بیش از این به فراق انتظار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس باهم
[...]
علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد
هزار مرتبه جانی که جانم از دستش
بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد
هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار
به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.